زنی که جلوی آینه ایستاد؛ روایت سمیه

سمیه رسولی، دختری که سال‌ها تحت سلطه مردان خانواده بود، حالا پس از ده سال اسارت، روبروی آینه ایستاده و برای زندگی مستقل و بازسازی خود تلاش می‌کند.

نیان خسروی

سنە- روایت زنانی که سال‌ها توسط مردان حذف شده‌اند، اما دیگر بردگی را تاب نیاورده و می‌خواهند زندگی آزاد را تجربه کنند، چیزی که حق هر انسانی است. این‌بار سراغ سمیه می‌روم؛ زنی که وجود و اختیارش توسط مردان خانواده کنترل می‌شده، اما حالا در برابر هر آنچه که بر علیه اوست، طغیان می‌کند.

سمیه رسولی می‌گوید: «سال‌ها قبل من جوانی پر از شور و شوق بودم. دستی بر قلم داشتم و در دانشگاه ادبیات می‌خواندم. همیشه خود را نویسنده‌ای بزرگ تصور می‌کردم. دختر ساکتی بودم و هرچیزی را به نوشتن در می‌آوردم و در محفل‌های ادبی حضور داشتم؛ نوشته‌هایم مورد تحسین قرار می‌گرفت.

من از خانواده‌ای سنتی و مذهبی بودم. آنها دوست داشتند من نیز مانند خواهرانم زود ازدواج کنم و دانشگاه را تنها با اصرار زیاد سپری کردم. می‌گفتند: دختر مدرک می‌خواهد چه کار، وقتی باید در نهایت ازدواج کند؟ همیشه از اینکه دانشگاه را تمام کنم می‌ترسیدم، اما به همین دلیل از لحظه به لحظه آن لذت می‌بردم.

مگر می‌شود خانواده، که اولین نهادی است که انسان در آن متولد می‌شود و رشد می‌یابد، چنین سعی در نابودی رویا و خیال فرد داشته باشد؟! برای من خانواده نه نقطه امن، بلکه زندانی بود با نگهبانانی زن‌ستیز. هیچگاه در آن احساس امنیت نکردم و فرار از آن غیرممکن بود.

بعد از دانشگاه تازه می‌خواستم برای ارشد اقدام کنم، که با مخالفت شدید پدرم مواجه شدم. حتی برادری که از من کوچکتر بود، به پشتیبانی از پدر در مقابل من ایستاد و ادامه تحصیل من را نوعی بی‌احترامی به نهاد مقدس خانواده می‌دانست.

برای فرار تنها دو راه داشتم: یا بدون هیچ پشتوانه مادی خانه را ترک کنم و خود را به سرنوشت بسپارم، یا با امید پیدا شدن فردی امن ازدواج کنم. راه اول غیرممکن بود، ترس از بی‌پناهی و موج مشکلات جامعه مرا وحشت‌زده می‌کرد. دختران آن زمان نمی‌توانستند مستقل زندگی کنند و به آنها انگ "فراری" زده می‌شد.

بنابراین همان زندان را ترجیح دادم و به خواست خانواده تن دادم و با مردی که آنها انتخاب کردند ازدواج کردم. امیدوار بودم او درک بالاتری از خانواده‌ام داشته باشد، اما خیال باطلی بود. مردی از جنس پدرم، اما با احساس مالکیت بیشتر و قدرت بالاتر.

با ازدواج، با تمام کتاب‌هایم، رویاهایم و دوستانم خداحافظی کردم و خود را به دست سرنوشت سپردم. سال‌ها گذشت و اکنون مادری بودم که بیشتر به آشپزخانه تعلق داشت و باید برای آرامش خانه تلاش می‌کردم، در حالی که خود هیچ آرامش و رضایتی نداشتم.

مردان توانستند واقعیت را از من بگیرند، اما خیالپردازی را نه. شب‌ها در خیالاتم غرق می‌شدم و آرزو می‌کردم می‌توانستم در میان کلمات و کتاب‌هایم گم شوم و مجبور نبودم تن به واقعیت مردان بدهم. ذهن یک زن در بند نمی‌ماند و نمی‌توان آن را محبوس کرد، و این همان چیزی بود که جسم من را نیز آزاد ساخت.

بعد از ده سال اسارت در زندان خانواده، تصمیم گرفتم خود را آزاد سازم؛ رها از همه بندهای مردان. می‌دانستم سخت است اما می‌خواستم رویاهایم را به واقعیت بدل کنم. هنوز سنگینی زنجیرها را احساس می‌کنم، اما دیگر هیچ چیز مهم نبود؛ زیرا می‌دانستم یا نباید زیست یا باید آزاد زندگی کرد.

من مادری بودم که تلاش کردم پسرم مانند دیگر مردان بزرگ نشود؛ او را انسانی آزاد و برابری‌خواه تربیت کردم. به او یاد دادم زندگی را برای زنان غیرممکن نسازد و مانند بسیاری از پدران،برادران و همسران، حق زنان را پایمال نکند. این شوق به رهایی تنها برای من نبود؛ برای او هم بود، تا تفکر متعفن و سلطه‌جویانه دیگر بازتولید نشود. زیرا این مردان نه تنها به زنان که به جامعه‌ای کامل آسیب می‌رسانند؛ تفکری که بر آنان حاکم است، محدودکننده و مخرب است.

با تمام سختی‌ها و غیرممکن‌ها، توانستم برای طلاق اقدام کنم. جدایی‌ام به دلیل اذیت و آزارهای او مدتی طول کشید، اما سرانجام موفق شدم و خودم، سمیه، را از آن چاه بزرگ بیرون کشیدم. با پس‌اندازهایم خانه‌ای کوچک اجاره کردم و کاری موقت پیدا کردم. حضانت پسرم را نتوانستم بگیرم، زیرا قانون به نفع من نبود، اما از دیدارهای هفتگی راضی شدم.

پسرم را طوری تربیت کرده بودم که بتواند با این جدایی و دیدارهای محدود کنار بیاید. او، با سن کم، درک کرده بود که این جدایی به نفع ماست؛ منطقی، با اراده و عاقل بود. این درک را نه از پدرش که غایب و فرمان‌فرما بود، بلکه از زنی ستم‌دیده و رنج کشیده آموخته بود؛ زنی که قدرت پنهانی در پرورش انسانی آزاد داشت.

با ایمان به تربیت خود، یاد می‌گرفتم چگونه آزاد زندگی کنم. سخت بود، چون سال‌ها حق انتخاب نداشتم، اما باید باور به خود را دوباره به دست می‌آوردم. اولین قدم‌هایم را برداشتم: چند ماهی به دنبال کار مناسب گشتم و سپس خانه‌ای کوچک با آرزوهای بزرگ اجاره کردم تا مسیر خود را دوباره آغاز کنم.

روحم به شدت نیاز به بازسازی داشت، اما اکنون جامعه بستر مناسب‌تری برای استقلال زنان فراهم می‌کند. حالا راحت‌تر می‌توانم به خانواده و مردان اطرافم «نه» بگویم و این را مدیون زنانی هستم که تابوشکنی کرده و موانع را از سر راه ما برداشته‌اند.

اکنون در حال بازسازی روح و جسم خود هستم؛ کتاب می‌خوانم، ورزش می‌کنم و روابطی را دنبال می‌کنم که باعث رشد من می‌شوند. اولین وسیله‌ای که برای خانه جدیدم تهیه کردم، آینه‌ای بزرگ بود؛ آینه‌ای برای روبرو شدن با خود و بازدید دوباره از سمیه. امروز روبروی آینه ایستاده‌ام و سمیه را می‌بینم؛ اندکی تارتر، اما واقعی‌تر. باید گرد و غبار آینه را پاک کنم تا سمیه کامل‌تر نمایان شود.