مطهره گونەای: دموکراسی در حصر؛ ۴۶ سال تمامیت‌خواهی دینی

مطهره گونه‌ای، زندانی سیاسی در یادداشتی از زندان اوین، با اشاره به تایید حکم اعدام دو همبندی خود، پخشان عزیزی و وریشه مرادی، از خشم انباشته مردم ایران علیه حکومت تمامیت‌خواه دینی و ضرورت گذار به دموکراسی سخن می‌گوید.

مرکز خبر- مطهره گونه‌ای، فعال دانشجویی و زندانی سیاسی، در یادداشتی از زندان اوین که اخیراً منتشر شده است، از «دموکراسی در حصر» ۴۶ ساله جمهوری اسلامی سخن گفته و حکم اعدام دو همبندی خود، پخشان عزیزی و وریشه مرادی، را نمادی از سرکوب سیستماتیک مخالفان دانسته است.

مطهره گونه‌ای، دانشجوی رشته دندان‌پزشکی و دبیر سیاسی پیشین انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران، در جریان خیزش انقلابی «ژن، ژیان، آزادی» در سال ۱۴۰۱ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. این فعال دانشجویی در تاریخ ۱۲ اردیبهشت سال جاری دوباره پس از احضار به سازمان اطلاعات سپاه در تهران، بازداشت گردید و پس از چند روز با تودیع وثیقه از زندان اوین آزاد شد. در نهایت، در تیر ماه همان سال، او توسط شعبه ۲۹ دادگاه انقلاب تهران به یک سال حبس محکوم شد و از مهر ماه، دوران محکومیت خود را در زندان اوین می‌گذراند.

گونه‌ای در این یادداشت با اشاره به حکم غیرانسانی اعدام این دو زندانی، صدور چنین احکامی را در راستای انتقام‌جویی از خیزش «زن، زندگی، آزادی» و تلاش حکومت برای سرکوب هرگونه اعتراض عنوان کرده است. وی تاکید کرده که این احکام بیش از پیش او را در مسیر مبارزه برای سرنگونی حکومت و دستیابی به ایرانی آزاد و آباد مصمم ساخته است.

بر اساس تحلیل خانم گونه‌ای...

«آزادی، رایگان نیست!» به یاد ندارم این جمله دقیقا از کیست اما همیشه در ذهنم به مثابه شمعی پرفروغ که به راهی مبهم و مه‌آلود جان تازه می‌بخشد، روشن است؛ خاصه این روزها که حکم غیرانسانی قتل حکومتی (اعدام) دو همبندی‌ام، پخشان عزیزی و وریشه مرادی و ده‌ها جان عزیز دیگر صادر شده است.

با تایید حکم اعدام پخشان در دیوان عالی قضایی و ابلاغ آن به اجرای احکام طبق پرونده‌سازی‌ها و کیفرخواستی واهی و در راستای انتقام گرفتن جمهوری اسلامی از خیزش «زن، زندگی، آزادی» و تضعیف موقعیتش در منطقه و جوامع بین‌المللی، بیش از همیشه بر عهد خود استوار شده‌ام که برای سرنگونی این حکومت و پایان تاریخ رعب و وحشت و سیاهی، با امید به ایران آگاه، آزاد و آباد تا پای جان از هیچ تلاشی فروگذار نکنم.

پیش از هر چیز باید بگویم بخشی از این جستار قرار بود به مناسبت روز دانشجو در ۱۶ آذر منتشر شود اما نظر به تحولات منطقه و تاثیر آن بر جمهوری اسلامی، انتشار آن به تاخیر افتاد.

مضاف بر آن سعی کردم تا مدت بیشتری با گروه‌های مختلف فکری گفت‌وگو و تبادل‌نظر کنم و بیش از پیش، به‌عنوان دانشجوی خودآموز علوم سیاسی در زندان، تحلیل‌های استادان و اندیشمندان را هم مطالعه کنم.

همچنان که یقینا روند سیاسی-اجتماعی در ارتباط مردم با حکومت‌ها دائما در حال پویایی و تکامل است و با هر کنش‌گری و خیزش و جنبش بر تجارب تاریخی اقشار مختلف مردم افزوده می‌شود، نظرات افراد نیز از این قاعده مستثنا نیست.

بنابراین جستار پیش‌ رو با توجه به سیر تحولات و تغییرات آتی و همچنین نقد و تضارب آرا از سوی صاحب‌نظران و اندیشمندان قابل تکمیل و اصلاح خواهد بود. ضمن آن‌ که تلاشم بر این بوده که حدود انصاف را در مورد همه طیف‌ها و گروه‌های اپوزیسیون مراعات کنم.

به علاوه کوشیده‌ام تا با نگاهی انتقادی، به تحلیل تاریخی انقلاب ۵۷ و وقایع پس از آن بپردازم که به نظرم در وضعیت کنونی برای فردای ایران و گذار به دموکراسی، ضروری و عبرت‌آموز خواهد بود.

خشم اصیل

در بحبوحه انقلاب مجارستان، به‌عنوان یکی از کشورهای اقماری شوروی خروشچف، هانا آرنت، به نقل از یکی از دانشجویان موثر در جریانات انقلابی می‌گوید :«مردم از بحران معیشت و فقر بی‌امان به ستوه آمده‌اند اما آن چیزی که جنبش دانشجویی را به عنوان پیشاهنگ با سندیکاها و کارگران و سایر اقشار مردم جهت اعتراضات خیابانی متحد کرده، "خشم" از سال‌ها پنهان‌کاری حکومت در توضیح حوادث و فجایع و رخدادها و در اصل "فقدان آزادی تفکر و اندیشه" است.»

هنگامی که آن بیانیه عاری از احترام و انسانیت نیروهای مسلح مبنی بر وقوع «خطای انسانی» در فاجعه ساقط شدن هواپیمای اوکراینی پی‌اس۷۵۲ با شلیک دو موشک به دست سپاه پاسداران را خواندم، خشمی مضاعف و افزون بر کشته‌شدن هموطنانم تمام وجودم را فرا گرفت. خشمی که به نظرم هنوز هم اصالت دارد و نتیجه سال‌ها «دروغ»، «پنهان‌کاری» و «نادیده‌انگاری» و «الغای خویشتن بودن شهروندان» از سوی حاکمیت است.

اگر حکومت ساعاتی پس از وقوع آن فاجعه، «حقیقت» را اعلام می‌کرد و ناگزیر نبود برای «علاج» پیامدهای آن، با فشار دولت‌های کانادا و اوکراین و رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، بالاخره مجبور به افشای آن شود که البته تمامی ابعاد فاجعه را هم در بر نمی‌گرفت، باز هم آ‌ن‌قدر خشمگین می‌شدیم که با فراخوان‌هایی از سوی فعالان سیاسی، دانشجویی و مدنی به نشانه اعتراض به این دروغ سیستماتیک، مقابل دانشگاه امیرکبیر فریاد «مرگ بر دیکتاتور» سر دهیم؟

یا اگر در جریان قتل مهسا ژینا امینی به دست نیروهای گشت ارشاد، او و خانواده‌اش را آن‌طور هدف تحقیر و آزار و فشار قرار نمی‌دادند و عوامل فاجعه را معرفی و مجازات می‌کردند، واکنش مردم چگونه می‌بود؟

به عبارتی آن چیزی که خشم ما را مضاعف کرده و اصالت بخشیده، همان «دروغ سیستماتیک» و اضمحلال «کرامت انسانی و عزت نفس» شهروندان از سوی حاکمیت است.

خشمی اصیل که می‌تواند تبدیل به محور اصلی خیزش‌ها و جنبش‌ها‌ی مدنی شود.

این عامل اجماع‌ساز در خیزش‌ها و جنبش‌های پس از انقلاب بارها مشاهده شده است.

دانشجویان و فعالان مدنی و سیاسی در سال ۷۸ و در پی حوادث «کوی دانشگاه» در اعتراض به انسداد فضای حداقلی سیاسی و آزادی بیان و بسته شدن فله‌ای مطبوعات که با دستور مستقیم علی خامنه‌ای انجام شده بود، به خیابان آمدند.

در سال ۸۸ نیز با طرح مساله «تقلب در انتخابات ریاست جمهوری»، مردم در اثر خشم ناشی از پنهان‌کاری حکومت و مهندسی انتخابات، در ۲۵ خرداد تحت عنوان «تظاهرات سکوت» عظیم‌ترین تجمع پس از انقلاب را که طبق آمارهای حکومتی شمارشان به بیش از سه میلیون نفر می‌رسید، رقم زدند.

در پی این تجمع ده‌ها نفر با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی کشته شدند.

جنبش سبز در ادامه با اعتراض مردم بر مبنای خشم از حاکمیت «متقلب»، «مسلط» و «تمامیت‌خواه» به سراسر کشور رسید. خشم انباشته و اصیلی که طی سال‌ها سرکوب به انحای مختلف از سوی ولایت مطلقه فقیه بر مردم اعمال شده بود و نتیجتا شعار مهم «مرگ بر اصل ولایت فقیه» سر داده شد.

اهمیت ویژه این شعار در این نکته نهفته است که مردم به این آگاهی رسیدند که سیاست‌های جمهوری اسلامی با تغییر دولت‌ها عوض نمی‌شود و رییس‌جمهوری، نه رییس دولتی ملی که صرفا کارگزار و تدارکاتچی سیستم تمامیت‌خواه است.

در سال‌های ۹۶ و ۹۸ نیز فشار مضاعف اقتصادی و افزایش بی‌سابقه نرخ دلار و تورم و جهش سرسام‌آور قیمت بنزین و عدم تحقق وعده‌های دولت تدبیر و امید، یا به عبارتی «فقر» و تنزل بیش از پیش طبقه فرودست و نابودی طبقه متوسط، تنها عامل اصلی و محور خیزش‌ها و شورش‌ها نبود؛ گرچه پیشرانه مهمی در برون‌داد و ظهور و بروز انباشت خشم اجتماعی به شمار می‌آمد.

با وجود تحلیل‌ها و نظراتی که این شورش‌ها و خیزش‌های مردمی را صرفا به مساله فقر و معیشت تقلیل می‌دهند، به نظر می‌رسد با توجه به گسترش رسانه‌های جمعی و تقویت بیش از پیش جامعه شبکه‌ای، مردم به حدی از آگاهی سیاسی و بینش اجتماعی رسیده‌اند که بنیان اعتراض خود را فقط معطوف به بهبود و اصلاح وضعیت بحرانی اقتصادی نکنند و صرفا به حرکتی توده‌وار از استبدادی به استبداد دیگر تن ندهند.

مردم می‌دانند خشم اصیل آن‌ها که به غلبه بر ترس و هراس از سرکوب حکومت رهنمون می‌شود ناشی از «حذف فردیت» و «سوژگی» به‌عنوان یک نقطه‌نظر در جامعه‌ای متکثر ذیل ساحت سیاسی است.

این نکته را هم باید در نظر گرفت که صرف وعده مبنی بر تامین معاش، می‌تواند خیزش، شورش و انقلاب‌ها را از مسیر عمل‌گرایی (یعنی نقش موثر افراد در سیاست و در نهایت گذار به دموکراسی) منحرف سازد و سرانجام تلاش‌های گروه‌های متکثر را به روی کار آمدن سیستم دیکتاتوری دیگری ختم کند.

در واقع ضرورت و استیصال ناشی از فقر می‌تواند به «خودکامگی آزادی» بدل شود. یعنی فرد، آزادی خود را نه در انتخاب یا برکناری کارگزاران و رهبران سیاسی که تنها در مطالبه کارمزد و کارانه‌اش از کارفرما خلاصه کند.

حاکمیت تمامیت‌خواه دینی

اگر مسیر گذار به دموکراسی به مثابه یک تونل باشد، نگاه فرد مستاصل بی‌خویشتن، تنها به روشنای رهایی از فقر و فرودستی اقتصادی تقلیل خواهد یافت و مطالبه آزادی عمل سیاسی و دموکراسی و بالاتر از همه حقوق بشر از میان خواهد رفت.

این ایده تقلیل‌گرایانه و در غایت منتج به استبداد و اقتدار حکومت‌ها با تقویت هویت سلبی و ترسیم و حقنه‌ صراطی مستقیم که هر عقیده و تفکر دیگری جز آن، منحط و منحرف معرفی شود، به جزم‌گرایی حداکثری و نهایتا تثبیت تمامیت‌خواهی می‌انجامد.

حاکمیت تمامیت‌خواه دینی نیز دموکراسی را صرفا بر مبنای «امت‌گرایی اسلام شیعی» سیاست‌گذاری می‌کند که مایلم آن را «پان اسلامیسم شیعی» بنامم.

خامنه‌ای به عنوان رهبر این سیستم، حتی دیگر به مصالح شخصی و حزبی و ملی خود نمی‌اندیشد یا حداقل در پی القای آن به توده امت‌گرای «آتش به اختیار» و تسلیم خویش نیست؛ بلکه صرفا در بند جهان افسانه‌هایی متکی بر اسلام فقاهتی و ایده‌زده و برخاسته از انگاره‌های «سید قطب»، مبنی بر نوعی امپریالیسم مذهب‌گرای شیعی و مشروعیت کشورگشایی و تعدی به سرزمین‌های دیگر برای گسترش هرچه بیشتر قلمروی خود ذیل هویتی سلبی و دشمن‌تراشی به وسیله‌ جنگ‌های نیابتی است که البته امروز با شکستی مفتضحانه روبه‌رو شده است.

خامنه‌ای اگرچه می‌کوشد برای توده‌ای‌تر شدن مردم و جذب بدنه، از ملی‌گرایی و فرهنگ ایرانی با پسوند اسلامی، خاصه در سخنان اخیر خود یاد کند اما این اصطلاحات نیز ذیل همان گفتمان مذکور تعریف می‌شوند.

به سخن دیگر، ایران اسلام‌گرای شیعی که شهروند ایرانی را خویشتن بی‌هویت و بی‌ارزش در خیل توده‌وار «امت اسلامی» تعریف می‌کند، رویای غایی این گفتمان است و اگر شهروندی تمرد کند، به عنوان «عنصر غیرخودی» شناسایی می‌شود و بایسته طرد و مجازات است.

چنان‌که در ابتدای انقلاب نیز میزان بقا و حیات سیاسی و مادی و برخورداری از حقوق شهروندی و اجتماعی افراد، حسب قرابت با روح‌الله خمینی و نزدیکانش بود وگرنه با نسبت دادن القابی همچون «غیرانقلابی»، «منافق» و «خائن» حذف می‌شدند.

سرکوب سیستماتیک

تاریخ تاریک پسا انقلاب در دهه ۶۰، تنها بخشی از این تصفیه عظیم سیستماتیک است که نمودهای متعددی داشت و تاکنون ادامه دارد.

نخستین مساله، حجاب زنان بود که با وجود وعده‌های دروغین نوفل‌لوشاتو و القای ایجاد مدینه فاضله و اتوپیا و همچنین اعتراضات گسترده زنان، نهایتا با دستور خمینی اجباری شد. بنابراین قشر کثیری از جامعه شامل زنانی که با نافرمانی مدنی به قانون حجاب اجباری تن ندادند، از سپهر سیاسی و اجتماعی حذف شدند.

بدین‌ ترتیب، شناسایی عناصر خودی از غیرخودی و حذف و سرکوب سیستماتیک در راستای پاک‌سازی توده برنده انقلاب آغاز شد:

- در دانشگاه‌ها و محیط‌های آکادمیک و ادارات و اتحادیه‌ها، با هجوم انقلاب فرهنگی و تقویت بیش از پیش انجمن‌های اسلامی و پیشروی آنان به عنوان نیروهای حذف و کنترل‌کننده.

- در ساحت سیاسی به وسیله بهتان و تهمت و ترور شخصیت و حیثیت.

- در سپاه پاسداران و سایر نیروهای نظامی، با فشار «کودتای خزنده» (اصطلاحی که حسینعلی منتظری پس از مناقشه گروهی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران با نیروهای نزدیک به جریان محمدتقی مصباح یزدی بر سر استراتژی‌های غلط جنگی و مخالفت با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر به کار برد. این مناقشات پس از باخبر شدن بیت خمینی، با تهدید نیروهای معترض به دادگاه انقلاب و نظامی همراه شد. جریان نزدیک به مصباح یزدی، بعدها به قدرت گرفتن خامنه‌ای و هموار ساختن مسیر رهبری وی و عزل منتظری از منصب قائم مقامی موثر واقع شد.)

همچنین انجام عملیات‌های لو‌‌رفته مانند «کربلای ۵» که در راستای همان کودتا بود، برگزاری دادگاه‌های انقلاب و اعدام‌های دسته‌جمعی گروه‌های مخالف و دگراندیش تحت نظارت کمیته‌های مرگ (که تعدادشان به اذعان مصطفی پورمحمدی به بیش از ۴۵ کمیته در سراسر کشور می‌رسید)، محدودیت، کنترل و حکومتی‌ کردن سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری و جایگزینی آن‌ها با انجمن‌های اسلامی و ...، تنها نمونه‌هایی خرد اما فجیع از جریان گسترده تصفیه‌های انقلابی در راستای خودی‌سازی بود.

حکومت تمامیت‌خواه دینی (اسلام‌گرای شیعی) چنان توده بی‌هویت و عاری از خویشتن را مجذوب خود ساخته بود که جنایت و دروغ را در ابعادی وسیع، «اخلاقی»، «شرعی» و «ضرورتی انقلابی» جلوه می‌داد.

فرد در چنین حکومتی نقش منحصر خود را که می‌توانست به عمل و ابتکار برسد، از دست داده بود و به چرخ‌دنده ناچیز تمامیت‌خواهی دینی بدل شده بود.

بنابراین به نظر می‌رسد صرفا هراس و ارعاب ناشی از سرکوب، نمی‌تواند پاسخی جامع در راستای امت شدن مردم تحت لوای حاکمیت باشد.

هنگام تجاوز دانشجویان انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها (که بعدها تحت عنوان «دانشجویان پیرو خط امام» خوانده شدند) به سفارت آمریکا، خیل عظیمی از همان چرخ‌دنده‌های خشمگین و بی‌هویت، شبانه‌روز در محوطه خارج از سفارتخانه شعار می‌دادند و خواستار اعدام انقلابی «خائنین به نظام و اسلام» بودند.

از این رخداد هولناک این‌طور برمی‌آید که «تصفیه‌های انقلابی» که با خشن‌ترین و غیرانسانی‌ترین روش ممکن به وسیله سلب حیات، یعنی اعدام، رخ می‌داد، در آن‌زمان نه تنها از سوی توده (امت) پذیرفته شده بود که به مطالبه‌ای ملی متکی بر واجبات مذهبی هم تبدیل شده بود.

این‌جاست که تفاوت و تمایز خشم اصیل و آگاهانه با خشمی ناشی از صرف استیصال و بی‌هویتی که منجر به توده‌ای شدن مردم شده بود، محرزتر می‌شود.

بنابراین می‌توان گفت که مصادره یا دزدیده شدن انقلاب ۵۷ به دست نیروهای اسلام‌گرا با رهبری خمینی محلی از اعراب ندارد.

البته نمی‌توان دقیقا علت اصلی ایمان و امت‌گرایی شیعی در آن ابعاد وسیع را توصیف کرد اما حسب تحلیل تاریخی مضاف بر سرکوب‌ها و تصفیه‌های انقلابی پسینی، زمینه‌سازی‌های متعدد و موثر پیشینی نیز برای تاسیس و بنیان‌گذاری یک حکومت اسلامی، نظر به بافت سنتی و اسلامی-شیعی مردم ایران وجود داشت.

آصف بیات در کتاب «کارگران و انقلاب ۵۷» دلیل اصلی تمایل اکثریت توده مردم به اسلام‌گرایان را تلویحا این گونه بیان می‌کند: «برای طبقه فرودستی که از لحاظ وضع معیشتی و اقتصادی در مضیقه بودند، امکان گذران اوقات فراغت در مکان‌های بورژوایی و مرفه مانند کافی‌شاپ، رستوران و حتی قهوه‌خانه‌ها وجود نداشت و بضاعت آن‌ها صرفا به گفت‌وگو ضمن اقامه نماز جماعت در مکانی رایگان به نام "مسجد" می‌رسید

بنابراین مساجد، نه‌ تنها به محل گردهمایی توده مسلمان اعم از دانشجویان، استادان و روشنفکران دینی بدل شده بود که مکانی اصلی برای وقت آزاد کارگران، آن‌هم به‌صورت رایگان نیز بود.

نکته دیگر آن که با گشایش فضای سیاسی و فرهنگی در دهه ۵۰، به‌ هنگام وزارت فرخ‌رو پارسا در آموزش و پرورش، همکاری‌هایی با روحانیون به نام مانند محمد بهشتی و محمدجواد باهنر در تالیف کتب درسی، خاصه دروس معارف صورت می‌گرفت.

نظر به نکات مذکور، نهایتا تسخیر سفارت آمریکا و نگاه منفی به بلوک غرب و فربه شدن واپس‌گرایی و رجوع به سنت‌های مبنی بر قرائتی منفعت‌طلبانه و اقتدارگرایانه از دین و شعارزدگی مبارزه با کشورهای سرمایه‌داری و نتیجتا انزوای کشور در روابط بین‌المللی و همچنین وقوع جنگ تحمیلی و مقدس‌انگاری آن، خسارات جبران‌ناپذیری -حتی تا به امروز-، بر جای گذاشته است.

این همه اما به توده‌ای (امت) شدن هرچه بیشتر ایران کمک کرد و در همین شرایط بود که خمینی توانست با اقتدار تام بگوید که «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و خدای دهه ۶۰ به دستاویز همین نگاه، تصفیه انقلابی را تاکنون ادامه دهد.

در چارچوب همین گزاره است که می‌شود «شرعا» دروغ گفت، بهتان زد، سرکوب کرد و جان انسان‌ها را هم گرفت. می‌شود به بهانه «آرمان فلسطین» و با «راه قدس از کربلا می‌گذرد» هزاران سرباز را در عملیات‌های لو‌رفته به کشتن داد یا با دروغ حفظ امنیت ملی و جلوگیری از شورش، هزاران زندانی را با دادگاه‌های فله‌ای بنا بر حکم حاکم شرع و صرفا با نیت‌خوانی و طرح چند سوال، به دار مجازات جرم‌های ناکرده و واهی آویخت و فاجعه‌ کشتار ۶۷ و خاوران را رقم زد.

«حفظ نظام» با هر دستاویزی می‌تواند به نهادها و سایر ارکان حکومتی هم تسری یابد.

در انجمن اسلامی دانشگاه تهران، سال‌هاست که به نام «حفظ نهاد» و قداست آن به‌عنوان امنیتی‌ترین نهاد دانشجویی کشور که قرابت ویژه‌ای با همان حفظ نظام دارد و میراث پوشالی ادواری است که با منفعت‌طلبی و عافیت‌طلبی و با هدف حفظ یا ارتقای جایگاه خود در هسته‌ سخت قدرت، دانشجو را سیاهی لشکر احزاب اصلاح‌طلب در دانشگاه می‌کنند.

نهادی که من نیز در آن فعالیت کردم اما آن را مجالی برای احقاق حق تشکل‌یابی سایر گروه‌های فکری و عقیدتی می‌‌پنداشتیم. رویایی که نهایتا با حضور مسعود پزشکیان در انتخابات ۱۴۰۳ به دعوت انجمن تهران و تبختر و افتخار به ذوب در ولایت بودنش و تشویق حاضران، مرثیه‌ای تلخ شد.

ما نیز به مثابه امت اسلامی، هویت خود را در همین نهاد یافته بودیم و اگر به‌عنوان عضوی از این توده، به صرافت کشف خویشتن و سوژگی خود در بستر فعالیت دانشجویی می‌افتادیم، نهاد امنیتی پیوسته با نهاد کنترل‌کننده ادواری، عناصر غیرخودی را شناسایی و حذف می‌کرد.

به هر حال، پیش‌تر در جستاری دیگر (نهادسازی و نهادپروری در حکومت استبدادی) اشاره کرده بودم که می‌توان از همین راه باریک و تنگنای فعالیت در بستر نهادهای نیمه‌مستقل، با وجود سنگین‌ترین سرکوب‌ها به نحو احسن در بزنگاه‌ها در راستای ایجاد نقطه ثقلی برای اتحاد جهت نیل به یک هدف واحد استفاده کرد؛ چنان که در جریان خیزش ژینا نیز اتفاق افتاد.

برگزاری حلقه‌های مطالعاتی و امور فرهنگی و حتی صنفی با زیربنای سیاسی نیز حتی در فضای اختناق می‌تواند به افزایش بینش و آگاهی سیاسی-اجتماعی افراد و نتیجتا تقویت جامعه مدنی کمک کند.

جمهوری اسلامی و چالش‌های پیش رو

اکنون جمهوری اسلامی با چالش‌های متعددی مواجه است و با وجود این‌که قصد داشت به وسیله مهندسی انتخابات و روی کار آمدن دولتی معتدل با عنوان وفاق ملی که به نظر در راستای تحقق سیاست‌های دولت حسن روحانی و اکبر هاشمی رفسنجانی است و همچنین پیش‌بینی روی کار آمدن دولتی دموکرات در آمریکا و بهبود سیاست خارجی و روابط دیپلماتیک با غرب و از میان برداشتن یا حداقلی کردن تحریم‌ها، به تغییر ریل یا گذار به یک زندگی معمولی برای شهروندان دست یابد، در همه موارد با شکست مواجه شده است.

در آمریکا، دولت جمهوری‌خواه دونالد ترامپ با تهدیدهای مستقیم علیه جمهوری اسلامی مجددا سر کار آمده و در سوریه، سرمایه هنگفتی که سال‌ها برای مستشاران و نیروهای نیابتی به نام «دفاع از حرم» اما در حقیقت برای جلوگیری از فروپاشی دولت بشار اسد خرج شد، بر باد رفته و «تحریر الشام» به رهبری محمد الجولانی با حمایت کامل آمریکا و اسرائیل و حتی حماس به قدرت رسیده است.

هیات دیپلماتیک دولت پزشکیان نیز عملا از عرصه مناسبات منطقه حذف شده و رایزنی‌های گسترده با کشورهای عربی و حوزه خلیج فارس و حتی دولت‌هایی که تا چندی پیش به نظر می‌رسید هم‌پیمان جمهوری اسلامی هستند، مانند چین و روسیه، به پاسخی روشن نرسیده است.

بنابراین به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری در حضیض فروپاشی قرار گرفته است.

در این میان، باید توجه داشت که اصلاحات چه در قالب ساختاری و چه به معنای کلاسیک آن، به مفهوم رفورم در سیستم تمامیت‌خواه ولایت مطلقه فقیه، به سرکوب و تثبیت حکومت خواهد انجامید؛ چنان که در امتداد جبهه‌ دوم خرداد و دولت‌های اصلاحات، سازندگی و تدبیر و امید شاهدش بودیم.

بنابراین تشکیل یک «میز دموکراسی» با مشارکت گروه‌ها و عقاید متکثر اپوزیسیون، البته با نگاه و تمرکز بر نیروهای موثر و فعالان سیاسی و مدنی داخل کشور ضروری است و راه‌حل و آلترناتیو «نجات ایران» خواهد بود.

گروه‌های متکثر اپوزیسیون باید بیش از پیش با استفاده از رسانه‌های اجتماعی به شفافیت مواضع و مشی سیاسی خود و نسبتشان با دموکراسی بپردازند تا اراده مردم به بهترین تصمیم برسد.

در شرایط فعلی منطقه، برخی بیم آن را دارند که روند دموکراتیزاسیون و گذار به دموکراسی با ورود نیروهای رادیکال و خشونت‌آمیز و حتی اسلام‌گرایان و بنیادگرایان دینی مختل شود و ابتر بماند و در همان بحبوحه مثلا جنگ داخلی، ترس و ارعاب، پیشرانه جایگزینی یک حکومت استبدادی دیگر شود که البته با توجه به تنفذ گسترده‌ سکولاریسم در میان مردم ایران، احتمال طالبانی‌ شدن یا غلبه اسلام‌گرایی بسیار کم خواهد بود.

بنابراین نخستین شرط ورود به میز دموکراسی، خشونت‌پرهیزی و طبعا دموکراسی‌خواهی توامان با سکولاریسم و ممانعت از هر گونه سلطه و غلبه جهت نیل به اهداف و منافع شخصی یا گروهی خویش است.

شرط دوم نیز از گزاره اخیر برمی‌آید و آن، «حفظ و صیانت از منافع ملی» و «حفظ تمامیت ارضی» است. چالشی که محتمل است در مورد شرط اخیر مطرح شود این است که آیا گروه‌های متکثر اتنیکی که خود را تحت عنوان «ملت» تعریف می‌کنند، به نماینده‌شان در میز دموکراسی برای حفظ و صیانت حقوقشان اعتماد خواهند داشت؟

جمهوری اسلامی سال‌ها کوشیده که با برچسب تجزیه‌طلبی، گروه‌های اتنیکی را مطرود و بی‌اعتبار کند؛ در حالی‌ که صرفا به پاک کردن صورت مساله مهم حذف و سرکوب به انحای مختلف پرداخته است.

اما در حکومت دموکراتیک، کارگزاران مردم موظف به صیانت از حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و به‌طور کامل آزادی تمامی گروه‌ها و اقشار جامعه هستند.

بنابراین بدیهی است که اگر این مهم صورت نپذیرد، آن‌دسته از مردم نیز خواهان حکومت یا دولتی خودمختار یا خودمدیریت شوند تا منافعشان را تامین کنند.

شرط مهم دیگر، «سرنگونی‌خواهی» است. یعنی فرد یا گروه حاضر در میز دموکراسی باید خواهان سرنگونی کامل جمهوری اسلامی باشد و هیچ خلل و شبهه‌ای در آن وارد نسازد.

تشکیل، تداوم و انسجام میز دموکراسی به اتحاد و همبستگی گروه‌های متکثر اپوزیسیون بستگی دارد.

به تعریف دیگر، نظر به شروط مطروحه، اشتراکات فکری افراد اولا در راستای تحقق دموکراسی و ثانیا در راستای همان شرایط باید چنان برجسته و تکمیل و حتی اصلاح شوند که محصول نهایی آن، گفتمانی مشترک و خشونت‌پرهیز (که البته به منزله نفی دفاع مشروع در مقابل خشونت نیروهای سرکوبگر حکومتی نیست) برای گذار به دموکراسی باشد.

نکته مهم دیگر، توان «خودانتقادی» افراد و گروه‌ها است.

به عبارتی، اولین گام دموکراسی باید چنان درونی‌سازی و نهادینه‌ شود که در ابتدای امر به نقد و تحلیل تاریخی ایده و گفتمان خود بپردازند و درصدد پاسخ‌گویی به افکار جمعی و اصلاح نقاط متضاد و منافی دموکراسی برآیند.

هیچ گروهی بر گروه دیگر برتری نخواهد داشت و نمی‌تواند ادعا کند که تنها آلترناتیو موجود برای «نجات ایران» است.

در نهایت، این اراده مردم است که طی روندی دموکراتیزه بهترین گزینه را برای فردای ایران در رفراندومی سراسری انتخاب خواهد کرد و این مهم، در گرو مقاومت مردم با محوریت نافرمانی مدنی و کنش‌گری و آگاهی‌بخشی و همچنین توانمندی جامعه مدنی خواهد بود.»