«اعتماد، بزرگترین اصل مبارزه در برابر سیاست تفرقه»
سیاستی خاموش و پنهان، اعتماد میان فعالان مدنی و جامعه را از بین برده است. چگونه شک و تردید پس از سالها مبارزه، فعالان را منزوی و نهادهای مدنی را از درون متلاشی کرد؟ آیا جامعه توانست در برابر این سیاست فرسوده مقاومت کند یا تسلیم آن شد؟

ماریا قدیمی
سنە- در گذر سالها، سیاستی آرام اما عمیق، چون ریشهای پنهان در تار و پود جامعه دوانده شد؛ سیاستی که هدفش فرسودن اعتماد و کاشتن بذر تفرقه بود. این روند چگونه توانست فعالان دغدغهمند را از دل جمع جدا کند، روابط انسانی را بتراشد و باور به کار گروهی را در سایه شک و بدگمانی به حاشیه براند؟
وقتی کسانی که اتحاد را تنها راه رسیدن به اهداف بزرگ میدانستند، ناگهان طرد شدند، آیا جامعه مدنی توانست در برابر این جریان بایستد یا ناخواسته در مسیر آن حرکت کرد؟ چه شد که بسیاری از فعالان، پس از حملات پیاپی آشنا و غریبه، به انزوا، مهاجرت، هنر یا سکوت پناه بردند و جایگاه خود را از دست دادند؟ و آیا این زوال تدریجی، تنها به حذف اشخاص محدود ماند یا نهادهای مدنی را نیز بیصدا تعطیل کرد؟
چگونه اختلافافکنی، بدون حتی یک فرمان رسمی، انجیاوها را از درون متلاشی کرد و به «یک تیر و دو نشان» بدل شد؟ چرا تقسیم فعالان به «خوب» و «بد» یا به زبان کوردی «جاش و باش»، توانست اعتماد جمعی را عمیقتر از هر جنگی متلاشی کند؟ و در این میان، آزادی یک زندانی سیاسی چگونه به ابزار کاشتن بذر شک در دل نزدیکترین دوستانش تبدیل شد، تا جایی که او خود، ماندن در زندان را به داغ بدنامی ترجیح دهد؟
اگر دفاع از قربانیان این سیاستها، به معنای گرفتار شدن در همان دام بیاعتمادی باشد، تکلیف پیوندهای انسانی و امید به کار جمعی چه میشود؟
در ادامه، برای واکاوی این روند و پیامدهایش، با چند تن از فعالان مدنی به گفتوگو نشستیم.
«شکست سیاستهای حاکمیت، در ایجاد تفرقه بین مردم و فعالان مدنی»
آسو شهابی یکی از فعالان زنان به ما میگوید: «من سالها قبل یکی از اعضای خانوادهام را در جنبش(ژن ژیان آزادی) از دست دادم. بعد از شهادت وی به بسیاری از افراد بیاعتماد بودیم. حرف و حدیثها بسیار بود و ما نیز زخم خورده بودیم، از طرفی زیر فشار تهدیدهای حکومت بودیم و از طرف دیگر نیز نمیتوانستیم به هرکسی اعتماد داشته باشیم. هزاران نفر با ما ابراز همدردی داشت و ما دوست و دشمن را از یکدیگر تشخیص نمیدادیم. اما با گذشت زمان و بعد از سالها که از آن ماجرا میگذرد، اکنون میتوانم به جرات بگویم که این بیاعتمادیها تماما نقشه حکومت است. ما را از هم ترساندهاند اما با کمی عمیقتر شدن به اطرافمان میشود تشخیص داد دشمن واقعی در میان ما نیست. ما اغلب مانند همیم، زخم خورده ورنج دیده؛ اغلب کسانی که بدنام شده بودند و ما خانواده شهدا از آنها میترسیدیم، افرادی بودند که همیشه در کنار ما و کسانی بودند که در تمام تجمعها و مکانهای اعتراضی حضور داشتند، دارای جایگاه اجتماعی بالایی بودند و وجود موثری داشتند، اما ما با وجود شایعهها در ارتباط با آنها ترس و تردید داشتیم. اما بعدها با شناخت بیشتر از آنها و همچنین اهداف حکومت این تردیدها از بین رفت. این کار تنها از عهده حکومت بر میآمد، از طرق مختلف به شایعهها دامن میزد و مردم نیز باور میکردند. اما اکنون این بیاعتمادیها در بین مردم کمتر شده آنها پی بردهاند تا شناخت عمیقی از طرف مقابل به دست نیاورند نباید به شایعهها دامن زد. ما در قبال آبروی یکدیگر مسئولیم و باید هوای یکدیگر را داشته باشیم، و در عین حال نیز در دام فریب دشمن نیافتیم.»
زخم بیاعتمادی؛ تجربه یک فعال مدنی پس از زندان
رضوان قدسی یکی دیگر از فعالان مدنی شهر سنه که خود قربانی این تخریبها شده است، میگوید: «با اینکه پرداختن به این مسئله از واجبات است، اما متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده است. در جامعه ما افراد زیادی بابت سیاستهای تفرقهاندازی حکومت تاوان دادند، آنها در مقابل سالها مبارزه، از خودگذشتگی و زندان، تخریب شده و از سوی جامعه طرد شدهاند. گاهی این افراد دچار بحرانهای روحی شدیدی شدهاند که قابل جبران نبوده است. از تجربه خود بگویم بعد از سپری کردن دو سال حبس، از زندان آزاد شدم، اوایل نگاه سنگین و پچپچها را میشنیدم اما توجهی نمیکردم، تا به جدیت اوضاع پی بردم. دروغ چرا دچار شوک بزرگی شدم، و این تنها برای من نه، بلکه برای بسیاری از زندانیان سیاسی که از زندان آزاد میشدند تجربه مشابهی بود. بعد از زندان تا مدتها مورد اعتماد جامعه نبودی و یا باید زمان میگذشت تا ثابت شود هنوز همان آدم سابقی، و یا باید خود را به نحوی اثبات میکردی، که البته من راه اول را انتخاب کردم. برایم سخت بود اما به وضعیت نیز آگاه بودم. میدانستم افراد دیگری نیز قبل و بعد از من این تجربه را داشتهاند بنابراین زیاد از اطرافیانم دلگیر نبودم، زیرا سرچشمه این بی اعتمادیها مشخص بود. اما متاسفانه بسیاری هنوز هم به آن آگاه نیستند و هنوز هم در این تله میافتند. تلاش حکومت برای قبولاندن این بیاعتمادی از طرق مختلف انجام میشد. در زندان هنگام بازجویی سعی داشتند ما را نسبت به دوستان و نزدیکان بدبین کنند، مثلا میگفتند: میدانی فلانی تو را لو داده است، میدانی فلانی جاسوس ماست و... که اگر برای بار اول باشد شاید باور کنی و دچار شک و تردید شوی و همین ترفند را در خارج از زندان نیز نسبت به تو در میان مردم انجام میدهند. ما باید در مقابل این ترفندها مقاوم باشیم تنها چیزی که برای گفتن دارم این است، ما چرا باید با داشتن سالها تجربه در مبارزه و فعالیتهای مدنی، تاکنون به این خودآگاهی نرسیده باشیم که سالها تلاش و مبارزات یک نفر را تنها با یک شایعه زیر سوال نبریم؟ ببینید بزرگترین اصل در مبارزه اعتماد است، کار جمعی نیاز به روح و خرد جمعی دارد. تلاش ما در راستای حذف یکدیگر نباشد بلکه در راستای شناخت عمیق از یکدیگر و رشد آگاهی سیاسیمان باشد. بعدها خیلی از کسانی که به من تهمت زدند از من معذرت خواهی کردند و به اشتباه خود پی بردند. زمان خوب و بد یا جاش و باش را از هم تشخیص میدهد، اما نباید حکومت را در جلو بردن اهدافش یاری دهیم، باید باهوش باشیم.
اعتماد، بزرگترین اصل مبارزه در برابر سیاست تفرقه
باید از این مسئله آنقدر حرف زد و رسانهای کرد که تمام جامعه، عام و خاص به درک موضوع برسند، و اینگونه به جمع و به فعالیتهای گروهی پایبند و وفادار بمانند. و اجازه ندهیم این ضرب المثل(تفرقه بیانداز و پادشاهی کن) به واقعیت تبدیل شود.»