روایت‌هایی از انقلاب؛ مادران جوانروی کە دست در دست دخترانشان برای آزادی مبارزە می‌کنند

در این گزارش با مادرانی سخن می‌گوییم کە با دستان لرزان خود زخم‌های فرزندانشان را مداوا کردند و دست در دست آنها فریاد ژن ژیان آزادی برآوردند تا برای آزادی خود و خلق‌شان از استبداد مردسالاری مبارزە کنند.

سارا محمدی

جوانرو- انقلاب «زن زندگی آزادی» از ٢۵ شهریورماه پس از قتل حکومتی ژینا امینی در اعتراض به قوانین زن‌ستیز جمهوری اسلامی آغاز و در مدتی کوتاه از شهرهای روژهه‌لات کوردستان به تمامی شهرهای ایران کشیده شد و تمامی خلق‌های ایران به ویژه زنان که از ظلم و ستم و همچنین قوانین تبعیض‌آمیز جمهوری اسلامی به ستوه آمده بودند، به خیابان‌ها آمده و شعار مرگ بر دیکتاتور سر دادند.

سال‌ها دزدی، رانت‌خواری، فساد، اختلاس، تفرقه‌پراکنی، نادیده گرفتن خلق‌ها و باورها و  مذهب‌های گوناگون در ایران، حمایت از تروریسم بین‌المللی، حمایت از گروه‌های تروریستی خارجی، فرار مغزها، کشتار مخالفان، زندانی کردن سیاست‌مداران، نخبه‌ها و فعالین حقوق بشر و حقوق زنان و...  باعث ایجاد خشمی در درون شهروندان ایرانی نسبت به این حکومت جمهوری اسلامی شده است.

در این رابطه با چندین تن از شهروندان شهر جوانرو مصاحبه انجام داده و دلایل آنان را برای شرکت در اعتراضات را جویا شده‌ایم.

 

«من می‌خواهم قوانین زن‌ستیز جمهوری اسلامی و سنت‌ها و باورهای غلط جامعه تغییر کند که دخترانم مانند من پر از حسرت و آرزو نباشند»

فرزانه.ر مادری ٣٨ ساله که به همراه دختر ١۶ ساله‌اش در اعتراضات سراسری در شهر جوانرو شرکت داشته است، دلایل خود را این‌گونه شرح می‌دهد: من در همان دوران کودکی و در سن ١۶ سالگی ازدواج کردم در حالی که با همسرم ١۵ سال تفاوت سنی داشتم. خانواده‌ی اجازه‌ی درس خواندن به من ندادند تا اول راهنمایی درس خواندم و دیگر اجازه‌ی مدرسه رفتن نداشتم.

 فرزانە می‌گوید: در طول دوران زندگیم دردها و خشونت‌های زیادی را از طرف برادرها و پدر و همسرم تجربه کرده‌ام، نمی‌خواهم دخترم چیزهایی که من تجربه کرده‌ام را تجربه کند. می‌خواهم آزاد باشد، در انتخاب زندگی، تصمیم‌گیری برای آینده. تا این حکومت دینی پابرجا باشد و قوانین ضد زن که در این کشور همچنان پابرجا باشد، زنان آزاد نخواهند شد.

وی می‌گوید: در جامعه‌ی ایران به ویژه در روژهه‌لات کوردستان زنان همیشه به اجبار زیر سایه‌ی مرد و همیشه عقب‌تر از مردان بوده‌اند. من می‌خواهم این قوانین زن‌ستیز جمهوری اسلامی و سنت‌ها و باورهای غلط جامعه تغییر کند که دخترانم مانند من پر از حسرت و آرزو نباشند.

 

«از نگاه‌های جنس ضعیف بودن به زنان در جامعه خسته شده‌ام»

سوما. م دختر ۱۶ ساله‌ی فرزانه نیز با نگاهی پر از شادی و غرور می‌گوید: من هم در این اعتراضات شرکت داشتم. شب اولی که اعتراضات جوانرو شروع شد منم همراه مادرم رفتیم بیرون. صورتمان را پوشانده بودیم که کسی ما را نشناسد. پدرم خبر ندارد که ما در اعتراضات شرکت کردیم، بفهمد بیچاره‌مان می‌کند، او مثل ما فکر نمی‌کند، زیرا او می‌گوید زن باید همیشه خانه بماند.

از وی درباره‌ی تجربه‌اش در اعتراضات می‌پرسم، می‌گوید: شب اول که با مادرم به اعتراضات رفتیم خیلی شلوغ بود. زنان زیادی آمده بودند، حتی من زنی را دیدم که دست دخترش را گرفته بود که بیشتر از ۶٠ سال سن داشت. احساس خوبی داشتم، وقتی با صدای بلند فریاد می‌زدم مرگ بر خامنه‌ای و مرگ بر دیکتاتور انگار تمامی زنجیرهایی که به نام دین و قوانین اسلام و قوانین ایران به پاهایم بسته‌اند را پاره کرده‌ام. اولش وقتی صدای تیراندازی را شنیدم ترسیدم، ولی وقتی دست‌های مادرم را در دستانم احساس کردم، دیگر واهمه‌ای نداشتم. پا به پای مردان راه می‌رفتیم و شعار می‌دادیم.

سوما.م درباره‌ی دلایل شرکت در اعتراضات می‌گوید: ما جوانان به ویژه دختران کورد هیچ آینده‌ای نداریم، من نمی‌خواهم تمام زندگی‌ام را در چهار دیوارهای خانه‌ای با چند بچه بگذرانم. ما آزادی می‌خواهیم، آینده می‌خواهیم. گیرم که درس هم بخوانم تا پارتی بازی و خانواده شهید جمهوری اسلامی و جانباز و رزمنده هست که کسی استخدام نمی‌شود. همین پسر دایی من فوق لیسانس دارد و آنقدر خانه نشسته است بیچاره افسردگی گرفته، حتی یک دقیقه هم از خانه خارج نمی‌شود. یا یکی از پسر خاله‌هایم پرستاری خوانده، بعد اتمام طرحش، الان با یک مدرک پرستاری در آژانس کار می‌کند. به قول خودش همه‌ی دوستانش که با او در طرح بودند و خانوادەی جانباز، شهید و یا به قول خودشان رزمنده‌ی جمهوری اسلامی هستند همه‌شان استخدام شدند. این سوای قبول شدنشان در دانشگاه است که آن هم با سهمیه و بدون هیچ‌گونه سوادی قبول می‌شوند.

وی همچنین در ادامه‌ی صحبت‌هایش از نگاه‌های جنس ضعیف بودن به زنان در جامعه شکایت می‌کند و می‌گوید: در جامعه‌ی ما نگاه مردان و گاهی اوقات حتی زنان هم به خودشان نگاهی از جنس دوم و ضعیفه بودن است. زنان و دختران در جامعه‌ی ما برای انجام دادن کارهایشان باید همیشه از نگاه‌های مردم بترسند، این کارو نکن تو ضعیفه‌ای این کارو بکن این درسته، این کار اصلاً کار زنانه نیست کار مردان است، این حرف‌ها و سنت‌هایی که در جامعه‌ی ما نهادینه شده است زندگی را برای زنان و دختران به شدت زجرآور کرده است. وی یکی از خواسته‌های خود را تغییرات این قوانین و سنت‌ها عنوان کرده و می‌گوید: کاش بشود آزادانه زندگی کرد، منظورم را به معنی آزادی بد برداشت نکنید(منظورم آزادی به معنای لختی نیست) آزادانه زندگی کردن به معنای صحبت و آموزش به زبان مادری، آزادی انتخاب، رهایی از قوانین سخت‌گیرانه‌ی که فقط برای محدود کردن زنان نوشته شده است و همچنین رهایی زنان از افکار مردسالاری و نگاه‌های جنس ضعیف بودن هست. چرا باید کودکان ما به زبانی که تا ورود به مدرسه هیچ آشنایی با آن ندارند، آموزش ببینند؟ برادر کوچکم کلاس دوم است، باور کنین وقتی معنی یک کلمه‌ی فارسی را از من می‌پرسد گاهی اوقات خودمم معنی‌اش را بلد نیستم و باید به زبان کوردی برایش توضیح دهم که منظور کتاب را بفهمد. یا این‌که این بچه‌ی کوچک را مجبور می‌کنند هم معنی و مترادف کلماتی را هیچ آشنایی با آن ندارد حفظ کند.

 

«برای آزادی زنان سرزمینم کوردستان باز هم در اعتراضات شرکت خواهم کرد»

رومینا. ا. ٢۶ ساله است، هنگام صحبت کردن از حضور خود در اعتراضات گریه‌اش می‌گیرد و بدن زخمی‌اش را به من نشان می‌دهد و می‌گوید: هفده ساچمه به دست‌هایم، شانه‌ام و پاهایم اصابت کرده بود. از ترس این‌که بازداشت نشوم خانواده‌ام من را در خانه مداوا کردند و یک دکتر و پرستار به من کمک کردند.

هنوز اثرات گلوله‌های ساچمه‌ای روی بدنش باقی مانده و می‌گوید با وجود این همه زجری که کشیدم و با وجود این‌که امسال نتوانستم امتحانات دانشگاه را به خوبی پشت سر بگذارم، باز هم پشیمان نیستم. رومینا به خاطر زخم‌های بدنش مجبور شده یک ترم از دانشگاه مرخصی بگیرد. وی می‌گوید اگر اعتراضات جوانرو دوباره شروع شود، بازهم می‌روم و فریاد مرگ بر خامنه‌ای سر می‌دهم.

رومینا. ا که از خانواده‌ای میهن‌دوست است، می‌گوید: من در درجه‌ی اول به خاطر آزادی زن و در درجه‌ی دوم به خاطر آزادی کوردستان از دست این ستمگران و دیکتاتورها در اعتراضات شرکت کردم. من می‌خواهم زنان سرزمینم کوردستان آزاد باشند، بتوانند در مورد پوشش و دیگر حقوق خود تصمیم بگیرند. من کورد چرا باید مجبور شوم به زبان فارسی درس بخوانم و صحبت کنم. من چرا باید در چارچوب قوانینی که مردانی که هیچ شناختی از من ندارند نوشته‌اند، زندگی کنم.

 وی در ادامه‌ی صحبت‌هایش در مورد شبی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته می‌گوید: با سیل جمعیت راه می‌رفتیم و شعار می‌دادیم. مردم به جایی حمله نکردند و فقط شعار می‌دادند. جمعیت زیادی بودیم. نزدیک میدان انقلاب که نزدیک دادگستری شدیم، اصلاً نفهمیدیم که نیروهای سپاهی از قبل روی پشت بام دادگستری کمین کرده‌اند. سپاهی‌ها به طرف مردم شلیک کردند و فقط صدای شلیک بود شنیده می‌شد و صدای فریاد مردم.

وی می‌گوید: من بە همراه برادرم کە در جلوی تجمع بودیم مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفتیم. برادرم در حالی که خودش هم زخمی شده بود من و بغل کرد و رفت توی یک کوچه. در یک خانه را زدیم. صاحبخانه ما را که با آن وضع دید فوراً درو باز کرد و رفتیم داخل خانه‌شان. بعد با پدرم تماس گرفتیم. مادرش که کنار ما نشسته می‌گوید: خداروشکر گلوله‌ها به صورتش برخورد نکرده وگرنه بیچاره می‌شدیم.  

 

«حتی اگر زندان هم بروم باز هم نمی‌گویم اشتباه کرده‌ام. ما اشتباهی نکردیم»

س. م نوجوانی ٢٢ ساله است که به تازگی با قرار وثیقه از بازداشتگاه ادارەی اطلاعات آزاد شده است، می‌گوید: حتی اگر زندان هم بروم باز هم نمی‌گویم اشتباه کرده‌ام. ما اشتباهی نکردیم. در این کشور نه می‌توانیم برای آینده‌مان تصمیم گیری کنیم نه برای الانمان. درس هم که بخوانیم آخرش خانواده شهید و جانباز این حکومت نمی‌گذارند کسی سر کار برود. این کشور بر اساس شایسته سالاری اداره نمی‌شود. یکی از فامیل‌های ما معدل دیپلمش ٩.۵ بود الان پرستاره بیمارستانه چرا؟ چون پدرش جانبازه. ٣ تا برادرن هرسه تاشون سر کار رفتن، کنکور قبول شدنشان که مفته و درس خواندن و استخدام شدنشان هم همینطور. من نوجوان به چی این حکومت دل خوش کنم که بگذارم همین‌جوری به کار خود ادامه دهد.

س.م در ادامه‌ی سخنان خود می‌گوید: در بازداشتگاه هرچی دلشان می‌خواهد می‌گویند، جلوی آدم به کوردها می‌گویند نسل جن. یکی از بازجویان می‌گفت شماها از نسل جن هستین حتی اگه مسلمان هم باشین باز آدم نیستین که بهتون رحم کنیم. شما کوردها این دردسرها رو برای ما درست کردین. اگه شما کوردها نبودین ایران در صلح و آرامش بود و این‌همه آدم سر هیچی نمی‌مردند. وی می‌گوید از ترس جرأت جواب دادن به حرف‌هایش را نداشتم. یعنی اگه تو بازداشتگاه می‌گفتی دستشویی هم دارم با لگد می‌فرستادنت دستشویی.

از وی درباره‌ی نحوه‌ی بازجویی و شرایط بازداشتگاه پرسیدم، این‌گونه جواب داد: یک اتاقی که نمی‌شود داخل آن پاهایت را دراز کنی، دستشویی ندارد حتی آنقدر تاریک است که نمی‌فهمی روز است یا شب. با چشمان بسته چند نفر به جانت می‌افتند و تو را می‌زنند و به برق وصل می‌کنند.

مادرش که کنارمان نشسته لباسش را کنار می‌زند و می‌گوید «دخترم نگاه کن ببین چه بلایی سر پسر بدبختم آورده‌اند، هرچی گفتم نرو اعتراضات به حرفم گوش نداد تا آخرش این بی دین‌ها این بلارو سرش آورده‌اند». لباسش که بالا می‌رود جای شلاق‌ها هنوز روی بدنش به خوبی معلوم است.

س. م می‌‌گوید: همیشه با چشمان بسته من را به اتاق بازجویی می‌بردند، من حتی یک بارهم چهره‌ی بازجوها را ندیدم، آن روز به دستانم هم دستبند زدند و فکر کردم که من را به داگاه می‌برند، اما من را به یک اتاق بردند و دو یا سه نفر در آن اتاق حضور داشتند، با صدایشان متوجه حضورشان در اتاق شدم که با هم حرف می‌زدند. یکی از بازجوها گفت چیزهایی که ازت خواستیم میگی یا یه بلایی سرت میارم که راه خانەات را برای همیشه فراموش کنی، من هم جواب دادم من هیچ کاری نکردم، کسی‌ام نمی‌شناسم. بعدش لباس‌های تنم را درآوردند و یادم نمی‌آید چندتا شلاق بهم زدن ولی اونقدر درد داشتم که احساس نمی‌کردم زنده‌ام و درد می‌کشم، در عالم دیگری بودم، روحم داشت پرواز می‌کرد تا الان توی زندگیم اینقدر درد رو تحمل نکرده بودم. وقتی کارشان تمام شد، من حالت نیمه بیهوش بودم که روی سرم آب ریختن. می‌خواستند اعتراف کنم که بانک و اداره‌های جوانرو را آتش زده‌ام. اسم دوستان و کسانی رو که میشناختم ازم می‌خواستن. وی می‌گوید: در آن وضعیت داشتم به این فکر می‌کردم که اعتراف ‌کنم که رهایم کنند، ولی بعدش با خودم فکر کردم گفتم بیچاره اگر الان اعتراف دروغی کنی بازهم از این بدتر سرت میارن، برای چند سال زندانت می‌کنن تحمل کن.

 

«با وجود مدرک لیسانس یا باید کولبری کنم یا کارگری»

ع. مرادی(٢٨ ساله) نیز خواسته‌های خود را اینگونه بازگو می‌کند: در رشته‌ی حسابداری در یکی از دانشگاه‌های دولتی درسم را به اتمام رساندم، بعد به سربازی رفته و الان بیکار فقط باید کنج خانه بمانم. هیچ آینده‌ای ندارم. خانواده‌ی پولداری هم ندارم که بتوانم برای خودم شغلی آزاد دست‌وپا کنم. یا باید کارگری کنم یا کولبری. من در همه‌ی اعتراضات شرکت داشتم چون واقعاً از این زندگی خسته شده‌ام. این رژیم تمام کارخانه‌ها و کارگاه‌ها را در شهرهای مرکزی ایجاد کرده و ما در شهرهای مرزی باید به شغل‌های کاذب روی بیاوریم تا بتوانیم زندگی خودمان را بگذرانیم. هیچوقت هم تلاشی برای تغییر زندگی ما انجام ندادند و انجامم نخواهند داد.