کودک‌ربایی طالبان ؛ «کودکانمان را بە مدارس دینی در پاکستان می‌برند تا تربیە شوند انتحاری کنند»

با دو تن از این کوکان و مادری مصاحبه انجام دادم تا جویا موضوع گردم و بدانیم که پشت قضیه‌ی جمع‌آوری کودکان چه جنایتی نهفته است.

بهاران لهیب

کابل- طالبان در چند هفته اخیر، کودکان‌ دختر و پسر دست فروش‌، گدا و اسپندی را از جاده‌های شهر کابل جمع‌آوری می‌نمایند. ظاهراً این جمع‌آوری کودکان به خاطر بایمتریک شدن این بخت‌برگشته‌ها است تا حکومت طالب آمار دقیقی از آنان داشته باشد و ماهوار برای شان (۲۵۰۰) افغانی پرداخته نماید. اما بسیار واضح است که واقعیت این نیست، کودکان از طالبان و موتورهای آنان که برای جمع‌آوری شان در شهر گشت و گذار می‌کنند هراس دارند، تا آنان را می‌بینند پا به فرار می‌گذارند.

 

«دو دوست مرا برده‌اند ولی تا حالا برنگشته‌اند»

شیما نثار می‌گوید: «طالبان به دوستانم گفته‌اند که ما شما را می‌بریم تا نشان انگشت‌تان را بگیریم و بعد ماهانه برای‌تان پول می‌دهیم. اینان به ما دروغ می‌گویند، دو دوست مرا برده‌اند ولی تا حالا برنگشته‌اند. مردم می‌گویند ما را زندان می‌برند و هر بلای که بخواهند سر ما می‌آورند کسی هم خبر نمی‌شود.»

شیما با چشمان پر از اشک می‌گوید: «من هم نمی‌خواهم در این هوایی سرد از خانه بیرون شوم. چطور کنیم؟ پدر ندارم، مادرم در یک خانه صفاکار بود. من مکتب می‌رفتم. ولی حالا مادرم بیکار شده چون به خانواده‌ای که کار می‌کرد افغانستان را ترک گفتند.»

در چشمان معصوم شمیا یکباره برق می‌درخشد می‌افزاید: «من بارها موفق شدم که از چنگ طالبان فرار کنم و آنان با لباس و دستارهای که به سر و تن دارند نمی‌توانند از پشت ما دوش کنند، همیشه من و تعدادی از دوستانم موفق به فرار ‌شدیم، هر بار در جریان فرار عقب خود را نگاه می‌کنیم که آنان به ما رسیده نمی‌توانند تا ما را دستگیر کنند، من و دوستانم خیلی می‌خندیم، هم لباس شان مانع دویدن آنان می‌شود و هم شرم از دوش دارند.»

شمیا از هزارها کودک کار در افغانستان است که زندگی مشقتبار و در عین حال کودکانه‌ای خود را سپری می‌کند. وی در جاده‌های کابل بولانی (یک نوع غذایی افغان‌ها است که با خمیر و سیب زمینی و یا سبزیجات دیگر تهیه می‌شود.) فروشی می‌کند. مادرش شب‌ها بولانی را در خانه می‌پزد.

پسر بچه‌ی دیگر به اسم ذبیح ابراهیم پوقانه فروشی می‌کند، می‌گوید: «من خواهر و برادر خردتر از خود در خانه دارم، پدرم و من کار می‌کنیم تا برای خانواده‌ی خود نان ببریم. در این چند روز طالبان پشت ما هستند تا هر رقم شود ما پسران و دختران را از جاده‌ها با خود ببرند. پدرم به من گفته هر وقت آنان را دیدی فرار کن، چون ما دیگر از زنده و مرده تو خبر نمی‌شویم، من هم حرف پدرم را گوش ‌کرده‌ام، فرار می‌کنم.»

چند روز قبل با مادری ملاقات کردم که کودکان خود و همراهانش را با زور و جبر از موتر طالبان پایین کرده و اجازه نداده که آنان را با خود ببرند.

 

«کودکان ما را به پاکستان انتقال می‌دهند تا هر عضو بدن شان که به کار باشد به فروش برسانند»

مادر که نخواست نامی وی در گزارش ذکر شود، گفت: «طالبان کودکان ما را از جاده‌ها جمع‌آوری می‌نمایند که گویا پولی برای شان پرداخت شود. ولی قضیه چیز دیگریست، اینان کودکان ما را به پاکستان انتقال می‌دهند تا گرده و قلب و یا هر عضو دیگر بدن شان که به کار باشد به فروش برسانند. در خوبترین حالت می‌برند به مدارس دینی در پاکستان که مانند خود شان تربیه شوند و با  گذشت چند روز دوباره به افغانستان آمده انتحاری کنند و کودکان دیگری ما را بکشند.»

مادر با خشم به سخنان خود ادامه می‌دهد: «در کنار این که ما زنان را گفته اند که از خانه‌های تان بیرون نشوید، حالا کودکان ما را هم به کشتارگاه‌های خود می‌برند. ما مردم نباید خاموش بمانیم. امروز من توانستم ده کودکی را که در موتر بلند کرده بودند، نجات دهم. وقتی من مانع بردن کودکانم شدم، کودکان دیگر از سر و صدای من فرصت یافتند که فرار کنند. حالا من خوشحالم و در کنار کودکان خودم دیگران را هم نجات دادم. هیچگاهی اجازه نمی‌دهم که کودکان چهار طرفم را ببرند.»