نگاهی به نقد اجتماعی-روانشناختی بر فمینیسم اسلامی
نویسندە؛ مرضیه بخشیزاده
فمینیسم اسلامی، به عنوان گفتمانی در درون فمینیسم، با هدف بازخوانی قرآن از منظری برابریطلبانه و مدرن شکل گرفت که خارج از تفسیر سنتی و مردسالارانهی اسلام است. فمینیستهای اسلامی با ارائهی یک تفسیر مجدد، به ویژه در مورد آیاتی که زنان را از داشتن حقوق برابر در خانواده و جامعه محروم میکند، در تلاش برای بازیابی دیدگاهی اخلاقی از قرآن هستند. با اینحال، اگرچه فمینیسم اسلامی تفسیر جنسیتی برابری از قرآن ارائه میکند و گفتمانها و بحثهای جدیدی را در مورد روابط جنسیتی در بافت اسلامی مطرح میکند، یک بینش انتقادی از فمینیسم اسلامی میتواند آگاهی جنسیتی و دینی جدیدی ارائه دهد که منجر به توسعهی بیشتر در این زمینه خواهد شد.
ایدهی برابری جنسیتی در چارچوب اسلام با ظهور چیزی که اکنون «فمینیسم اسلامی» نامیده میشود، ظهور کرد. فمینیستهای مسلمان با به چالشکشیدن قوانین شریعت مردسالارانه و ناعادلانهی اسلام، که آگاهی دینی را در مورد برابری جنسیتی افزایش میداد، گفتمان دروندینی جدیدی را در مورد حقوق زنان را آغاز کردند. با اینحال با تفسیر برابریطلبانهی آیاتی که در قرآن به حقوق زنان اشاره کرده است، به نظر میرسد که در این سیستم فکری مفهوم مدرن عدالت تنها بر جامعهی مردسالار اسلامی تحمیل شده است.
فمنیسم اسلامی
فمینیسم را میتوان نقد نظام مردسالارانهی سراسر جهان تعریف کرد. فمینیسم اسلامی این نقد را در چارچوب دین و متن مقدس اسلامی قرار میدهد. فمینیسم اسلامی عدالت و برابری را که در قرآن وعده داده شده است برای همه، از جمله زنان معتبر میداند و برخورد با زنان به عنوان شهروندان نابرابر را هم در تفسیر متن و هم در نظام شریعت اسلامی به چالش میکشد. فمینیسم اسلامی به عنوان بخشی از جنبش اصلاحات اسلامی در زمینهی آگاهی و گفتمان جنسیتی ظهور کرد و به دنبال ارائهی دیدگاهی اخلاقی مبتنی بر برابری و عدالت برای توانمندسازی زنان با ارائهی تفسیرهای متفاوت با تفسیرهای سنتی و مردسالارانهی قرآن بود.اما با وجود تمامی این تلاشها، رویکردهای فمینیستی اسلامی هنوز نتوانستهاند راهحلی برای بسیاری از معانی جنسیتی و مردانهسالارانهی متن قرآن بیابد.
جنسیت در تئوریهای اجتماعی-روانشناختی
نقشهای جنسیتی سازماندهی روابط بر اساس چهار عامل قدرت که شامل خشونت، کنترل منابع و تعهدات نامتقارن با حمایت ایدئولوژیهای فرهنگی است. هر چهار پایهی قدرت و نقشهای مرتبط با آنها بهطور متفاوتی در اختیار مردان است، و همین مسئله توضیح میدهد که چرا نابرابری جنسیتی را میتوان در حوزههای بسیاری از جمله آداب ازدواج، دستمزد، قوانین ارث، استفاده از خشونت، و ایدئولوژیها در بسیاری جوامع یافت.
نکتهی قابلتوجه این است که اکثر افراد، چه متعلق به اقشار مرفع چه اقشار محروم، به برتری و شایستگی گروههای مزیتپذیر اعتقاد دارند. بنابراین، باورها و نقشهای جنسیتی بیشتر توافقی هستند تا رقابتی. به این ترتیب، باورهای افراد، ادراک افراد از خود و دیگران و همچنین نحوهی نسبتدادن خود را در موقعیت های اجتماعی مهم این نقشها را شکل میدهند.
درونیسازی برخی باورهای هنجاری که مردان را قدرتمند، مسلط و خودجوش و زنان را دلسوز، مهربان و عاطفی تلقی میکنند، معیارهایی را در اختیار افراد قرار میدهد که تا زمانی که رفتارشان با این معیارها سازگار باشد، نسبت به خود احساس خوبی داشته باشند. به نظر میرسد در جوامع پیشامدرن، مردان با تجارب غالب و زنان با تجارب جمعی خود، خودپنداره و الگوی رفتاری را برای خود طراحی کردهاند که امروزه به استانداردی ایدهآل تبدیلشده است و همگان میخواهند به آن پایبند باشند.
تغییرات نقشهای جنسیتی
در طول زمان ، با توسعهی ساختارهای اجتماعی در جوامع فراصنعتی نقشهای جنسیتی تکامل یافتهاند. برخی تغییرات در سیستمهای تقسیم کار ایجاد شد؛ از جمله پیدایش خانواده، کاهش زاد و ولد، بهبود سازگاری شغل و نقشهای خانوادگی، پیشرفت در فناوری و کاهش اهمیت قدرت بدنی مردان در بسیاری از مشاغل، تحصیلات زنان، صلاحیت آنها برای مشاغلی با موقعیت و درآمد بیشتر از مشاغلی که معمولاً در گذشته داشتند و افزایش تمایل مردان به مسئولیت بیشتر برای مراقبت از کودکان و سایر کارهای خانگی - که منجر به تغییر در نقش های جنسیتی شد. بر اساس نظریههای بحران معنا برگر و لاکمن، زمانی که تعامل بین معنای عینی و معنایی که به طور ذهنی شکل میگیرد – که در اینجا به نقشهای جنسیتی سنتی و انتظارات از زنان اشاره دارد – مختل میشود، باورهای وضعیتی مشروعیت خود را از دست میدهند و منجر به بحرانی میشود که زنان را در معرض تبعیض قرار میدهد.
بنابراین، میتوان به این نتیجه رسید که تلاشهای فمنیستهای اسلامی کافی نبوده و قادر نبوده نقشهای جنسیتی را در ساختار اسلام به تعادل برساند، زیرا نقشها و کلیشههای جنسیتی مرسوم در جوامع اسلامی، ناشی از مسائل فرهنگی و روانشناختی بسیاری بوده و بازتعریف صرف قرآن نمیتواند راهحل مناسبی برای حذف این تبعیضها باشد.