خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان/ قسمت چهارم

بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاری‌اش درباره‌ی درهم‌تنیدگی نژاد، سرمایه‌داری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله‌ی «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله‌ی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهایی‌بخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در این بخش مقاله به یادگیری احترام به الگوهای رفتاری مختلف می‌پردازد و این که چطور احترام به تنوع و تکثر می‌تواند موجب ایجاد اتحاد و خواهری در جنبش زنان شود.

نویسنده: بل هوکس bell hooks

ترجمه: مهدیس صادقی پویا

بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاری‌اش درباره‌ی درهم‌تنیدگی نژاد، سرمایه‌داری و جنسیت شهرت یافته است. وی در مقاله‌ی «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله‌ی خواهرانگی میان زنان در جنبش رهایی‌بخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در این بخش مقاله به یادگیری احترام به الگوهای رفتاری مختلف می‌پردازد و این که چطور احترام به تنوع و تکثر می‌تواند موجب ایجاد اتحاد و خواهری در جنبش زنان شود.

نژاد پرستی موجب می‌شود که زنان سفیدپوست نظریه‌ی فمینیستی و پراکسیس را به گونه‌ای طراحی کنند که از هر آن چه که مبارزه‌ی رادیکال تعریف می‌شود، دور باشد. اجتماعی شدن نژادگرایانه به زنان سفیدپوست بورژوا یاد می‌دهد که آن‌ها هستند که نسبت به دیگر گروه‌های زنان، قابلیت‌های بیشتری برای رهبری توده‌های زنان دارند. آن‌ها بارها و بارها ثابت کرده‌اند که نمی‌خواهند جزئی از جنبش فمینیستی باشند، بلکه می‌خواهند آن را رهبری کنند. اگرچه زنان سفیدپوست بورژوا نسبت به طبقه‌ی کارگر و فقیر از توان سازمان‌دهی اساسی ضعیف‌تری برخوردار بودند، اما در توان رهبری خود و اعتماد به خود مبنی بر این که باید نقشی سلطه‌گرانه در شکل‌دهی به نظریات و پراکسیس جنبش را داشته باشند، تردید نمی‌کردند. نژادگرایی، احساس متورمی از ارزش و اهمیت به افراد می‌دهد؛ به خصوص هنگامی که با امتیازات طبقاتی گره می‌خورد. زنان فقیر و طبقه‌ی کارگر و حتی زنان سفیدپوست غیربورژوا بر این باور نبودند که بدون حمایت و مشارکت گروه‌های متنوع زنان خواهند توانست یک جنبش فمینیستی تشکیل دهند. الیزابت اسپلمن یکی از کسانی است که این تأثیر نژادگرایی را در مقاله‌ی خود با عنوان «نظریه‌های نژاد و جنسیت: حذف زنان سیاه»، مورد بررسی قرار داده است:

"این یک جامعه‌ی نژادگرا است که بدین معناست که اعتماد به نفس زنان سفیدپوست، نتیجه‌ی تفاوت آن‌ها با زنان سیاه‌پوست و برتری‌ای است که برای خود قائل می‌شوند. سفیدپوستان ممکن است خود را نژادگرا ندانند، چرا که سیاه‌پوستان را به بردگی نمی‌کشند یا از آنان نفرت ندارند، اما این بدان معنا نیست که آن چه که در قالب اعتماد به نفس سفیدپوستان، خود را نشان می‌دهد، بر پایه‌ی نژادگرایی نیست که امتیازات و مسئولیت‌های ناعادلانه‌ای را بین سفیدها و سیاه‌ها تقسیم می‌کند."

یکی از دلایلی که موجب شد تا زنان سفیدپوست علیه نژادگرایی موضع نگیرند، نوعی تکبر بود که موجب می‌شد تا فرض کنند که فراخوان خواهری‌شان یک ژست غیرنژادگرایانه است. من از زنان زیادی این جمله را شنیده‌ام که «ما از زنان سیاه‌پوست و دیگر زنان غیر سفید بارها خواستیم که به جنبش زنان بپیوندند» و این زنان به کل از درک این که جنبش را از آن خود دانسته، خود را «میزبان» آن و ما را «مهمان» آن فرض می‌کنند، عاجز بودند.

علی‌رغم تلاش‌های کنونی برای از بین بردن نژادگرایی در جنبش فمینیستی، تغییر کوچکی هم در نظریه و هم در عمل رخ داده است. با این که کنشگران فمینیست سفیدپوست از متون زنان رنگین‌پوست در دوره‌های آموزشی استفاده می‌کنند یا آن‌ها را برای تدریس درباره‌ی گروه‌های قومیتی خود به کار می‌گیرند یا از این که یک یا چند زن رنگین‌پوست در سازمان‌های فمینیستی حضور دارند، اطمینان حاصل می‌کنند (که البته این مسئله بسیار ارزشمند و لازم است)، اما هیچ کدام این‌ها این واقعیت را انکار نمی‌کنند که این زنان هیچ تلاشی برای از بین بردن سلطه‌ی هژمونیک خود در نظریه و عمل نداشته‌اند.

یکی دیگر از فعالیت‌ها علیه نژادگرایی، برگزاری دوره‌های مقابله با نژادگرایی بوده و توسط زنان سفیدپوست انجام شده است. این دوره‌ها حائز اهمیتند چرا که بر پایه شناخت روانشناختی فردی و رهاسازی از پیش‌داوری بدون تمرکز بر نیاز تغییر متناظر در تعهدات سیاسی و عمل استوار بوده‌اند. زنی که در دوره‌های مقابله با نژادگرایی شرکت می‌کند و متوجه می‌شود که نژادگراست، کم‌خطرتر از کسی که این کار را نمی‌کند، نیست. شناختن نژادگرایی زمانی به کار می‌آید که منجر به تغییر شود. تحقیقات، نوشته‌ها و اجرای عملی یافته‌ها باید به مقابله با اجتماعی شدن نژادگرایانه منجر شود. بسیاری از زنان سفید که روزانه از امتیازات نژادی خود بهره می‌برند، نمی‌دانند که در حال انجام چنین کاری هستند. آن‌ها ممکن است شناختی از ایدئولوژی برتری سفیدپوستان و این که این ایدئولوژی تا چه حد رفتار و نگرش‌های آنان را نسبت به زنانی که شبیه آنان نیستند، شکل می‌دهد، نداشته باشند. زنان سفیدپوست، اغلب بر اساس اشتراکات نژادی خود و نه برجستگی فعالیت‌هایشان با یک‌دیگر در ارتباط قرار می‌گیرند. این میزان مقاومت در برابر برتری نژاد سفید خطرناک است، چرا که تا زمانی که وجودشان را به رسمیت نشناسیم، نمی توانیم شرایط را تغییر دهیم.

زنان خواهند فهمید که کنشگران فمینیست سفیدپوست با جدیت و با منشی انقلابی با نژادگرایی به مقابله برخاسته‌اند، در حالی که هنوز نژادگرایی را در جنبش فمینیستی به رسمت نشناخته و به پیش‌داوری‌های فردی‌شان توجه نکرده‌اند، اما فعالانه با نژادگرایی در جامعه‌مان مبارزه می‌کنند. زنان خواهند دانست که تنها زمانی تعهد سیاسی لازم را به از بین بردن نژادگرایی به دست خواهند آورد که بتوانند در جنبش فمینیستی تغییر مسیر ایجاد کرده و تلاش کنند تا پیش از آن که با زنان رنگین‌پوست ارتباط برقرار کنند، از اجتماعی شدن نژادگرایانه جلوگیری کنند و همین منجر به مقابله با ستم نژادی و آزار و اذیت زنان غیر سفید، چه به صورت آگاهانه و چه به صورت ناآگاهانه خواهد شد.

زنان سفید تنها گروهی نیستند که برای آن که خواهری به واقعیت بدل شود، باید در برابر نژادگرایی مقاومت کنند. زنان رنگین‌پوست باید با نهادینه شدن باور برتری نژاد سفید مبارزه کنند؛ آن چه که «نژادگرایی درونی شده» می‌نامیم، که می‌تواند ما را به نفرت از خودمان، تخلیه خشم و رفتار ناعادلانه با دیگران، به جای نیروهای سرکوب‌گر، آزار و اذیت دیگران، یا متمایل ساختن گروه‌های قومی دیگر به عدم ایجاد ارتباط با دیگران برساند. اغلب، زنان از گروه‌های متنوع قومیتی آموخته‌اند تا نسبت به دیگران خشمگین باشند یا نسبت به آن‌ها احساس رقابت کنند. اغلب، این گروه‌های زنان از نژادهای لاتین، آسیایی و هندوآمریکایی بومی‌اند که می‌توانند با نفرت‌جویی از سیاه‌پوستان، با زنان سفید متحد شوند. سیاه‌پوستان نیز به چنین کنشی، با حفظ کلیشه‌ها و تصاویر نژادگرایانه‌شان علیه گروه‌های مختلف نژادی واکنش نشان می‌دهند. این مسئله ادامه می‌یابد و تبدیل به یک چرخه فاسد می‌شود. ما تا زمانی که نتوانیم درباره فرهنگ‌هایمان بیاموزیم، دانش و مهارت‌هایمان را با یک‌دیگر به اشتراک بگذاریم و از تنوع میان خودمان قدرت کسب کنیم، نخواهیم توانست جدایی و تقسیم‌بندی میان زنان را از میان ببریم. ما باید درباره موانعی که ما را از هم جدا می‌سازند، و این که چگونه می‌توانیم به آن‌ها غلبه کنیم، بیشتر تحقیق کرده و بیشتر بنویسیم. اغلب می‌بینیم که در گروه‌های قومیتی ما، مردان بیش از ما با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند. زنان به دلیل مشغله‌های کاری و خانگی بسیاری که دارند، یا زمانی برای ارتباط‌گیری با افراد خارج از گروه‌ها و انجمن‌هایشان ندارند، یا زمانی به آن اختصاص نمی‌دهند. تفاوت‌های زبانی معمولاً مانع ایجاد ارتباط میان ما می‌شود. ما می‌توانیم این خلأ را با تشویق دیگران به یادگیری زبان‌های اسپانیایی، انگلیسی، ژاپنی، چینی و غیره پر کنیم.

یکی دیگر از موانعی که موجب دشواری یا حتی غیرممکن بودن تعامل میان گروه‌های چند قومیتی زنان می‌شود این است که به این موضوع که الگوهای رفتاری قابل قبول در یک قومیت به دلیل نشانه‌های فرهنگی متفاوت، ممکن است در گروه‌های قومیتی دیگر قابل قبول نباشند، قائل نیستیم. من از خلال تدریس درسی به نام «زنان جهان سوم در ایالات متحده»، به اهمیت آموختن کدهای فرهنگی دیگران پی بردم. یک دانشجوی آسیایی-آمریکایی از تبار ژاپنی اکراه خود را از شرکت در سازمان‌های فمینیستی با اشاره به تمایلات کنشگران فمینیست به صحبت کردن بدون صبر و توقف توصیف کرد. او این گونه بزرگ شده بود که میان گفتگو متوقف شود، بیاندیشد و دوباره شروع به صحبت کند. توجه به صحبت‌های دیگران دقیقاً همان مشخصه‌ای بود که مختص آسیایی-آمریکایی‌هاست. او از احساس عدم کفایتی که در گروه‌های فمینیستی به او دست می‌داد، سخن می‌گفت. ما در کلاس‌هایمان شروع به تمرین توقف در میانه دیالوگ و تحسین چنین رفتاری کردیم. با به اشتراک گذاشتن این کد رفتاری توانستیم فضایی در کلاس درس ایجاد کنیم که به الگوهای رفتاری مختلف اجازه حضور می‌داد. این کلاس ابتدا از زنان سیاه پوست تشکیل شده بود. چند تن از دانشجویان سفیدپوست از کلاس درس شکایت کرده بودند که جوی بسیار آزاردهنده دارد. آن‌ها به سر و صدای زیاد و رویارویی‌های مستقیم پیش از کلاس درس به عنوان نمونه‌های این فضای آزاردهنده اشاره کرده بودند. ما به آن‌ها توضیح دادیم که آن چه که آن‌ها به عنوان خصومت و آزار نام می‌برند، شوخی‌ها و تعاملات گرم و صمیمانه ماست. دیگران، دلیل تمایل ما به صحبت کردن با صدای بلند را این می‌دانستند که در یک اتاق با افراد بسیاری که در حال حرف زدنند، حضور داریم. در حالی که اغلب ما در خانواده‌هایی متولد می‌شویم که افراد در آن با صدای بلند حرف می‌زنند، در حالی که در الگوهای آموزشی آن‌ها به عنوان زنان سفید و زنان طبقه متوسط، بلند صحبت کردن نشانه خشم و دعوا بود. ما به آن‌ها یادآور شدیم که صدای بلند یا صحبت کردن بی‌پرده برای ما به معنی خشم و بی‌احترامی نیست و تشویقشان کردیم تا کدهای خود را تغییر دهند و این‌ها را نشانه‌های مثبت تلقی کنند. به محض این که این دانشجویان شاکی شروع به تغییر کدهایشان کردند، نه تنها تجربه جذاب‌تر و خلاقانه‌تری در کلاس درس داشتند، بلکه آموختند که صحبت کردن با صدای آرام و سکوت در برخی الگوهای فرهنگی به معنای خشم و خشونت است. ما با یادگیری کدهای فرهنگی دیگران و احترام به تفاوت‌هایمان، طعم اتحاد و خواهری را چشیدیم. احترام به تنوع‌ها به معنای یکنواختی و یکسانی نیست.

یکی از دغدغه‌های اساسی ما در این کلاس درس چندنژادی، درک و به رسمیت شناختن تفاوت‌ها و تأثیری بود که روی شناخت دیگران از ما می‌گذارد. در حالی که باید احترام به تفاوت‌ها را به یک‌دیگر یادآوری می‌کردیم، اما با ترس نسبت به آن‌ها رشد کرده بودیم

لینک قسمت سوم:

https://jinhaagency.com/fa/all-news/content/view/25292