وقتی سیلابها کرامت را میربایند؛ روایت زنانی از آسفی
مقاله به قلم حنان حارت، روزنامهنگار
در شهر آسفی در ساحل اقیانوس اطلس (حدود ۳۰۰ کیلومتر جنوب رباط)، روزی عادی نبود. سیلابهای بیسابقهای در این شهر رخ داد که خیابانها و کوچهها را به جریانهای وحشی آب تبدیل کرد. این آبهای خروشان اموال را با خود بردند و جان ۳۷ نفر از جمله مردان، زنان و کودکان را گرفت، در حالی که برخی توانستند از مهلکه جان سالم به در ببرند.
در میان آشفتگی، زنی سالخورده دیده میشد که با تمام توانش به زندگی چنگ میزد؛ با دو دست به دیوار چسبیده بود، در حالی که آب از همه سو تلاش میکرد او را ببرد. فریاد «نجاتم دهید» او فقط درخواست کمک لحظهای نبود، بلکه نمادی بود از مقاومت زنانی مراکشی که در زندگی روزمره از حمایت اجتماعی محروماند و وقتی شرایط ایمنی فرو میپاشد، تنها با خطر روبهرو میشوند.
این زن چیزی بیشتر از حق طبیعی زندگی نمیخواست؛ نه امتیازی میطلبید و نه ترحم، بلکه در آخرین لحظههایش به زندگی چسبیده بود در جهانی که به فریادهای کسانی که ضعیفترند به اندازهی کافی گوش نمیدهد. بدن نحیف او در یک فضای عمومی که برای محافظت از آسیبپذیرترینها آماده نیست، نشان میدهد که جایگاه واقعی زن سالخورده در جامعه با احترامی که به صورت نمادین قائلاند، خیلی متفاوت است.
داستان دیگری به همان اندازه دردناک، داستان غزلان است؛ زنی که با فروش سفال در بازار امرار معاش میکرد. وقتی سیلابها بازار را درنوردیدند، پسرش کنار او بود و تلاش کرد مادرش را نجات دهد، اما قدرت آب خیلی بیشتر بود. موجها بدن مادر را روبهروی چشم پسرش ربودند و زخم عمیقی در دل او گذاشتند که گذر زمان آن را محو نخواهد کرد.
چند ساعت بعد، عصر دوشنبه ۱۵ دسامبر، امواج پیکر غزلان را به ساحل بازگرداندند. این صحنه در میان مردم آسفی بهویژه در محلهی قدیم شهر، که غزلان آنجا بهعنوان نماد تلاش روزمره برای تأمین زندگی شناخته میشد، اندوه عمیقی ایجاد کرد. فقدان او فقط یک نام در فهرست قربانیان نبود، بلکه فریادی خاموش بود دربارهی آسیبپذیری زنان مراکشی.
در صحنهی دیگری، یک زن جوان را دیدیم که نزدیک بود در آب غرق شود، اما با تمام توانش به برادرش چسبید و فریاد زد: «رهایم نکن، نجاتم بده!» بعد از تلاشهای طاقتفرسا، هر دو توانستند زنده بمانند، در حالی که وحشت سراسر وجودشان را فرا گرفته بود.
داستانهای زن مسن، غزلان، و زن جوان، در مورد معنای شکنندگی زندگی و فقدان حمایت، زمانی که طبیعت به یک تهدید مستقیم تبدیل میشود، به هم میپیوندند.
به عنوان یک زن و خبرنگار مراکشی، نمیتوانم فاجعهی آسفی را فقط یک حادثهی تأسفآور ببینم. سؤال واقعی این است که چرا افرادی مانند غزلان باید آنجا باشند؟ و فراتر از آن، چرا داشتن یک زندگی شرافتمندانه برای بسیاری از زنان در مراکش به یک ماجراجویی روزانه تبدیل شده است؟ چرا تلاش برای کسب نان میتواند خطر مرگ داشته باشد؟
در مراکش ما دوست داریم بگوییم «کرامت پیش از نان»، اما کرامت را نمیشود با حرف سنجید؛ کرامت را باید با عملکرد واقعی سیاستها دید، توان سیاست عمومی در محافظت از بدنهای آسیبپذیر، بهویژه در شهرهایی با ساختار شهری شکننده و بازارهای سنتیای که برای مواجهه با حوادث طبیعی آماده نیستند.
سیلابهای آسفی فقط یک رویداد اقلیمی نبودند؛ آنها لحظهای بودند که نشان داد عدالت اقلیمی نه یک شعار آیندهنگر، بلکه یک ضرورت حال است. و حق به زندگی شامل زنانی میشود که بیصدا کار میکنند و پیر میشوند، بدون اینکه شبکهی واقعی امنیتی داشته باشند.
امروز ما باید بیش از سوگواری برای قربانیان، به فریاد «نجاتم دهید» گوش دهیم؛ نه فقط به عنوان درخواست فردی در میان آب، بلکه بهعنوان مطالبهای جمعی برای حق زندگی با کرامت، در شهری که وقتی طوفان شدیدی میآید، زنانش را تنها نگذارد.
در آسفی، آب فقط بدن غزلان را نبرد ، ۳۶ نفر دیگر نیز با او رفتند که بسیاریشان برای عموم ناشناختهاند. غزلان با نام آورده میشود چون چهرهای شناختهشده در بازار باب الشبعـه بود، و آنچه برای او رخ داد نمادی شد از آسیبپذیری زنان کارگر در بخش غیررسمی اقتصاد.
فریادهایی که در سیلابهای آسفی شنیده شد باید به آگاهی جمعی و سیاستهایی واقعی تبدیل شوند که حق زندگی و کرامت را برای زنان مراکشی تضمین کنند.