«گویی ما در دادگاهها بیش از هر زمان دیگری شهروند هستیم»
ویدا ربانی، روزنامهنگار محبوس در زندان اوین در واکنش به صدور حکم اعدام برای پخشان عزیزی فعال مدنی و شریفه محمدی فعال کارگری نامهای منتشر کرد و نوشت: در زمان بازداشت ما تنها حیات بیولوژیک حیوانی که هنوز دارای هیچ حق و منزلتی نیست، هستیم.
مرکز خبر- امروز چهارشنبه ١٠ مردادماه، در ادامهی واکنشها به صدور احکام اعدام برای پخشان عزیزی فعال مدنی و شریفه محمدی فعال کارگری و اتهام «بغی» علیه وریشه مرادی فعال حقوق زنان، ویدا ربانی عضو انجمن صنفی روزنامهنگاران، کارشناس ارشد علوم سیاسی و کارشناس روزنامهنگاری محبوس در زندان اوین نامهای منتشر کرد و با اشاره به شکنجههای وحشیانه در بازداشتگاههای نهادهای امنیتی علیه زندانیان سیاسی، نوشت: «ما گاه شهروندان دارای حق و مسئولیت هستیم و بنابراین به عنوان موجودی دارای عقل و اراده میتوان بر او اقتدار قانونی اعمال کرد و سوژه امر سیاسی قرار داد و گاه به تعبیر جورجیو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، ما «هوموساکر» یعنی حیات برهنه یا حیات صرف هستیم، حیات بیولوژیک حیوانی که هنوز دارای هیچ حق و منزلتی نیست، اما گویی ما در دادگاهها بیش از هر زمان دیگری شهروند هستیم .»
ویدا ربانی در ادامهی نامهی خود نوشت: در آن لحظاتی که باتونها با ضربات پیاپی فرود میآیند، گلولهها پوست تن را میشکافد یا از فاصلهای نزدیک حباب چشمی را میترکانند، در آن لحظهای که زیر پوتین لگدمال میشويم و... در آن لحظات چه هستیم؟ بشر دارای حق و مسئولیت و شان انسانی یا تکهای پوست و گوشت و استخوان رها شده؟ در دادگاهها ولی ما همواره شهروندانی هستیم که باید پاسخگوی اعمال خود باشیم.
در شرایط استثنایی که مدام خود را به نرم و قاعده بدل میکند، در رویارویی بدنها، در تقابل با آن مأمور دارای اقتدار ما به حیات صرف و به هیچ بدل میشویم. حقوق ما به سادگی به تعلیق در میآيد، آماج خشونت میشويم و دوباره آن تن بی حق شده در کالبد شهروندی چپانده میشود، برای اینکه حضور در دادگاه مختص شهروندان است، چرا که پرندهای بی حق و مسئولیت را نمیتوان به دادگاه برد. پخشان عزیزی، همبندی من، حکم اعدام گرفته است و دو همبندی دیگرم نسیم سیمیاری و وریشه مرادی در خطر حکم اعدام هستند. آنها شهروند شدهاند و باید قانون بر آنها اعمال شود. پخشان در همان «وضعیت استثنایی» که به آن اشاره کردم، آن وضعیتی که خود را به نرم و قاعده تبدیل کرده برای چند ماه به روایت خودش در نامهای که از او منتشر شده، مورد شکنجه وآزار قرار گرفته است.
وقتی سر پخشان به دیوار کوبیده میشد، پخشان حیات صرف بود و قانون از او دفاع نمیکرد، اما همان اقتدار قانونی امروز او را به عنوان شهروند شناسایی و مستحق اعدام میداند.
در روم باستان هومو ساکرها در اصطلاح حقوقی افرادی بودند که میشد آنها را کشت بدون اینکه قاتل شناخته شد. این مفهوم در واقع واجد دو معنای انسان مقدس و هم لعنت شده است، لعنت شده است چون قانون از او دفاع نمیکند و مقدس است زیرا تنها میتوانستند به حمایت خدایان امید داشته باشند.
نسیم سیمیاری همین وضعیت دوگانه را زندگی میکند. او چندماه را در خانهی امن سپاه گذرانده در ناکجایی و در بی پناهی، در رها شدگی از حقوق قانونی. مانند همان انسان لعنت شدهای که قانونی از او حمایت نمیکند و همان انسان مقدسی که تنها حافظ جان او خداست.
ما ساعتهای طولانی را با نسیم در هواخوری زندان گذراندهایم و در مورد هر یک از بازداشتها و بازجوییهایمان حرف زدهایم. نسیم گاهی تنها اشارههای کوچکی به آنچه در آن چند ماه بر سرش آوردهاند، میکرد. من لا به لای خندهها و حرفهای پراکنده شنیدم که نسیم زیر فشار برای اعتراف از شدت درد و ضعف از هوش میرفته است.
نسیم آن چند ماهی که در بازداشت بود هیچ حقی نداشت، نسیم در آن چندماه حیات صرف بود، حیات بدون شأن و منزلت و حقوق انسانی.
فاصلهای که میتواند با خشونت پر شود.
همواره در فاصله بین بازداشت تا تحویل متهم به دستگاه قضایی شکافی است که میتواند با هر خشونتی پر شود. در این فاصله دیگر بشری دارای حقوق وجود ندارد، حقوقش به تعلیق در میآید و در برابر خشونتی که ساخته اقتدار قانونی است، بی دفاع شود.
میخواهم از این فاصله بگویم از فاصله بین بازداشت تا تحویل به مرجع یا مرکزی قانونی که پر مخاطرهترین و بی پناهترین لحظات بازداشتیها است. در این بازه زمانی چه نظارتی وجود دارد؟
بازداشتی چه حقی دارد و اگر حقی از او گرفته شد چگونه باید آن را اثبات کند؟
حتی اگر داستان نیکا را ساخته و پرداخته رسانهها بدانیم، چنین فاجعهای غیر ممکن است؟ نه! نظارتی بر ضابطها در هنگام بازداشت تا تحویل به مرکزی قانونی وجود ندارد و من این را بیواسطه تجربه کردهام.
مگر جز آن است که در شرایط ویژه پروتکلهای معمول کنار گذاشته میشود.
امروز هم گویا به شرایط استثنایی جدیدی وارد میشویم. همان زنهای بیحق شده، همان حیات صرف، حالا شهروند میشوند تا بتوان آنها را به دادگاه برد و برای آنها سنگینترین حکم ممکن یعنی مرگ را صادر کرد.
گویی ما در دادگاه ها بیش از هر زمان دیگری شهروند هستیم.