آشپزخانه‌ای از آن خود: زندگی و نوشته‌های راشسونداری دیوی

«من آمدم تا آرزوی بزرگی را در خود پرورش دهم: خواندن یاد بگیرم و کتاب بخوانم.»

راشسونداری دیوی، عمار جیبان

طبق نظرسنجی ملی هند در سال ۲۰۲۲، نرخ سواد زنان در هند ۷۰.۳ درصد است. این رقم در مقایسه با دوره‌ی استعماری ۱۸۸۱، زمانی که نرخ سواد زنان کمتر از  ۱ درصد بود، پیشرفت قابل‌توجهی است. با در نظر گرفتن این پیشرفت، باید چالش‌هایی که زنان در مسیر آموزش برای رسیدن به نرخ فعلی در بیش از یک قرن با آن مواجه شده‌اند، را بررسی کنیم.

در طول تاریخ، زنان برای حق برخورداری از آموزش مبارزات بسیاری کرده‌اند. مبارزه‌ی آنها معمولاً تهدید جدی برای نقش‌های جنسیتی سنتی و نظام مردسالارانه تلقی می‌شد. نقش‌هایی که زنان را به مسئولیت‌های خانگی محدود می‌کرد و سواد آنها را تنها به متون مذهبی تقلیل می‌داد.

ویلیام آدام در گزارش سال ۱۸۳۶ خود درباره‌ی وضعیت آموزش و پرورش در بنگال به باورهای خرافی رایج اشاره کرد و نوشت: «مردم بر این باورند دختری که خواندن و نوشتن می‌آموزد پس از ازدواج سریعا بیوه می‌شود». این بیانیه بر ترس عمیقاً ریشه‌دار از توانمندی و استقلال زنان در آن زمان، تأکید می‌کند.

به همین دلایل داستان راشسونداری دیوی جذاب است. او در دهه ۱۸۶۰ ثابت کرد که نه تنها خواندن و نوشتن را به تنهایی یاد گرفته است، بلکه با نوشتن «عمار جیبان»، «زندگی من»، اولین زندگی‌نامه‌ی یک زن بنگالی و یک استثنای ادبی را رقم‌زده است.

راشسونداری دیوی که از بسیاری جهات پیشرو بود، در حدود سال ۱۸۰۹ در روستای پوتیجیا در ناحیه پابنا به دنیا آمد و در سن ۱۲ سالگی با سیتانات ری، صاحبخانه‌ای از روستای رمدیا در فریدپور ازدواج کرد. زندگی او از دوران جوانی با بار سنگینی از مسئولیت همراه بود: تنها در چهارده سالگی، وظایف کل خانه را بر عهده گرفت و در طول زندگی خود دوازده فرزند به دنیا آورد.
«من باید روزی دو بار برای بیست و پنج تا بیست و شش نفر آشپزی می‌کردم... من تنها بودم... باید صورتم را می‌پوشاندم، روبندم تا سینه‌ام می‌رسید و با این لباس... از سحر شروع به کار می‌کردم و تا بعد از نیمه‌شب ادامه می‌دادم.»

با توجه به این نقش‌های جنسیتی سرسخت، تصمیم راش‌سونداری برای سوادآموزی در سن بیست و پنج سالگی، «انحراف جسورانه» از هنجار بود. او بعدها می‌نویسد: «همه دست به دست هم داده بودند تا زنان را از تحصیل محروم کنند... من یک زن بودم و در عین حال متاهل. فکر می‌کردم اگر کسی مرا سرزنش کند می‌میرم. درباره‌ی این موضوع با هیچکس حرف نمی‌زدم، ترس‌هایم مرا تقریباً لال نگه می‌داشت.»

در جهانی که قوانین خانوادگی و اجتماعی اجازه نمی‌داد یک زن حتی به یک تکه کاغذ نگاه کند، راشسونداری داستان خود را در عمار جیبان از محدوده‌ی تنها فضایی که واقعاً مال او بود، نوشت: «آشپزخانه». از تنها زنانی که می‌توانست با آنها صحبت کند: «خدمتکاران و خواهر شوهرهایش.»

چه چیزی باعث شد که او این اقدام متهورانه و غیرمتعارف را کاملاً به تنهایی انجام دهد؟ حتی با وجود اینکه به شدت مضطرب بود و از حرف مردم وحشت داشت؟
به گفته‌ی خود راشسونداری، میل وصف‌ناپذیر و در عین حال شدید او به خواندن یک کتاب، او را به یادگیری مخفیانه سوق داد. 
بعد از اینکه موفق شد یک صفحه از کتاب را مخفیانه به دست آورد، با این دوراهی مواجه شد که کجا آن را پنهان کند.
«با خودم گفتم این نوشته‌ها باید جایی باشد که من همیشه در آن حضور داشته باشم اما هیچ‌کس دیگری زیاد از آن رد نشود. کجا می‌تواند باشد جز آشپزخانه؟ پسر بزرگم در آن زمان نوشتن را روی برگ‌های خرما تمرین می‌کرد. یکی از نوشته‌های او را هم پنهان کردم. گاهی اوقات، آن را مرور می‌کردم و سعی می‌کردم حروف آن صفحه را با حروفی که به یاد می‌آورم مطابقت دهم... معمولا پس از نگاهی گذرا به آن‌ها، یک بار دیگر آنها را زیر اجاق مخفی می‌کردم.»

بنابراین، سفر یادگیری او در آشپزخانه آغاز شد، جایی که مسئولیت‌هایش را پیش می‌برد و همزمان مخفیانه زمانی برای یادگیری نحوه‌ی خواندن پیدا می کرد. اگرچه دوری از حضور مردان در آشپزخانه آسان بود، اما او همچنان مجبور بود خود را از خواهر شوهرش پنهان کند.
پس از مدتی، با عزمی راسخ تصمیم گرفت مراسم عبادت صبحگاهی برای زنان برگزار کند و متن را از روی دست‌نوشته برایشان بخواند. او منطقه‌ی خلوتی را انتخاب کرد که در آنجا با زنان روستا بنشینند و شروع به خواندن کنند. خواهرانگی در فضا آنقدر قوی بود که یکی از زنان مراقب می‌ایستاد و اگر کسی نزدیک می‌شد به آنها هشدار می‌داد.

با گذشت زمان، راشسونداری با خواهر شوهرش در مورد تمایل به یادگیری صحبت کرد و آنها با گرمی از او استقبال کردند. او در نهایت شروع به آموزش همه‌ی آنها کرد و بعدها حتی نوشتن را به خودش یاد داد.

راشسونداری در سن پنجاه و نه سالگی همسرش را از دست داد. ۹ سال بعد، در سال ۱۸۶۸، نسخه‌ی اولیه‌ی زندگینامه‌ی خود: «عمار جیبان» را به پایان رساند. بعداً، بخش دوم را ضمیمه‌ی آن کرد و نسخه‌ی اصلاح‌شده را در سال ۱۸۹۷ هنگامی که هشتاد و هشت ساله بود، منتشر کرد. نسخه‌ی جدید مقدمه‌ای از جیوتیرندرانات تاگور، یک شخصیت ادبی مشهور که اتفاقاً برادر بزرگتر رابیندرانات بود، ارائه کرد.

جرالدین فورب، راشسونداری دوی را در زمره «نسل اول» زنان تحصیلکرده قرار می‌دهد. زنانی که در مورد زندگی خود و شرایط زنان نوشتند، در حالی که با مشکلات خود در خانه می‌جنگیدند. این «نسل دوم» زنان تحصیل کرده در اوایل قرن بیستم بودند که در نهایت از خانه‌های خود بیرون آمدند و «عمل کردند». آنها نیازهای زنان را بیان کردند، جامعه‌ی خود و حاکمان خارجی را نقد کردند و نهادهای خود را توسعه دادند.
«آنچه برای یک نسل رفتار انحرافی بود، برای نسل بعدی رفتار قابل‌قبولی بود... در سال‌های اولیه‌ی قرن بیستم، زنان هندی مشارکت بیشتری در تعریف مجدد آینده‌ی جامعه‌ی خود داشتند.»