چالشهای زن بودن و شاغل بودن؛ قصه ناتمام زنان جوانرو
در دل شهری سنتی همچون جوانرو، زن بودن و شاغل بودن قصهای پرچالش و ناتمام است؛ زنانی که میان مسئولیتهای خانهداری که بر دوش آنها گذاشته شده است و تلاش برای استقلال، راهی دشوار اما پر از امید را طی میکنند.

سوما کریمی
جوانرو- زن بودن در جامعهای که هنوز با ذهنیت مردسالار، سنتها و کلیشههای جنسیتی و ریشهدار دستوپنجه نرم میکند، به خودیِ خود چالشی بزرگ است؛ حال اگر این زن، پا به میدان کار و اشتغال بگذارد، ماجرا شکل دیگری به خود میگیرد. در شهر جوانرو، زنان شاغل داستانی متفاوت و پر فراز و نشیب دارند. قصهای که نه تنها روایت تلاش و استقامت است، بلکه بازتابی از تضادها، موانع و آرزوهایی است که هنوز به سرانجام نرسیدهاند. این گزارش نگاهی دارد به روایت ناتمام زنانی که در دل این شهر کوچک، میان مسئولیتهای خانهداری که به عنوان وظیفه بر دوش آنها گذاشته شده است و خواستههای فردی، راهی دشوار اما پر از امید را دنبال میکنند.
زن بودن همیشه با مجموعهای از نقشها، انتظارات و مسئولیتها که جامعه به آنها تحمیل کرده است، همراه بوده است؛ از دختر خانواده بودن گرفته تا همسر، مادر و ستون عاطفی خانه.
در شهری همانند جوانرو، زنانی که تصمیم میگیرند شاغل باشند، نهتنها باید با چالشهای معمول اشتغال مانند تبعیض جنسیتی، نبود فرصتهای برابر یا امنیت شغلی دست و پنجه نرم کنند، بلکه با فشارهای فرهنگی، قضاوتهای اجتماعی و توقعات خانواده نیز روبهرو هستند.
در این مورد خبرگزاری ما با دو تن از زنان شاغل جوانرو گفتوگویی انجام داد. روایت این دو زن، بازتابی است از تلاش زنانی که نه تنها برای معیشت، که برای هویت و استقلال میجنگند. زنانی که هر روز، قصهای ناتمام را دوباره و دوباره به امید فردایی که شاید پایانش، با طعم برابری و آرامش باشد، آغاز میکنند.
ندا، زن ۲۶ سالهای است که در ۱۸ سالگی وارد یک ازدواج ناموفق شد که پس از مدت کوتاهی به طلاق انجامید. پس از جدایی، به خانه پدرش در روستا برگشت و در شرایط سخت و بدون شغل زندگی میکرد. او میگوید: «نمیخواستم وابسته به پدرم باشم، هرچند او همیشه از من حمایت میکرد، اما خودم نمیخواستم بار بیشتری بر دوش او باشم.» ندا که به خیاطی علاقه زیادی داشت، بهدلیل مشکلات مالی تصمیم گرفت به جوانرو برود. او در اینباره میگوید: «خانوادهام ابتدا مخالف بودند، اما با پافشاری من رضایت دادند و با برادرم خانهای اجاره کردم.»
وی ادامه میدهد: «وقتی مردم روستا از تصمیمم باخبر شدند، شروع به قضاوت کردند. حتی داییام به پدرم گفت: چرا اجازه میدهی چنین کاری بکند؟ اما برای من اهمیتی نداشت.» ندا سپس چرخ خیاطی و وسایل ضروری خرید و مغازهای اجاره کرد. او با انگیزه و تلاش بیشتر شروع به راهاندازی کسبوکارش کرد و میگوید: «هر وسیلهای که خریدم، نمایانگر اولین قدمهایم به سوی استقلال بود.»
ندا با صدای آرام ادامه میدهد: «یک سال است که مشغول دوخت و طراحی لباسهای کوردی و فارسی هستم. حالا دیگر کسی مخالف من نیست و همه مرا تشویق میکنند. با اینکه مستقل بودن سخت است، اما هنوز عاشق این مسیرم و هیچ وقت از هدفم دست نکشیدم، چون میدانم این مسیر برای من ضروری است.»
نشمین سلامی (اسم مستعار)، زن جوانی است که برای رسیدن به استقلال مالی با چالشهای زیادی روبهرو بوده است. او در خانوادهای مذهبی و سنتی بزرگ شد که حتی علاقه به زیبایی و آرایش را ناپسند میدانستند. نشمین میگوید: «از بچگی علاقه زیادی به آرایشگری داشتم، اما خانواده همسرم اجازه نمیدادند. برای استقلال مالی تصمیم گرفتم و در تهران دورههای آرایشگری و تتو را گذراندم.»
او سه سال در تهران در آرایشگاهی کار کرد و توانست استقلال مالی پیدا کند. نشمین ادامه میدهد: «حس اینکه بدون نیاز به کسی خواستههایم را برآورده کنم، بهترین احساس دنیاست.» پس از بازگشت به جوانرو، بهدلیل سنتی بودن محیط، تصمیم گرفت پنهانی به کارش ادامه دهد. «پنج سال است که همسرم و خانوادهاش از شغلم بیخبرند، زیرا نمیخواستم آرامشم بهخاطر قضاوتهایشان از بین برود.»
او که پس از تولد دو فرزند نیز به کارش ادامه داده، میگوید: «با وجود سختیها و فشارها، توانستم هم مادر باشم و هم کمکخرج خانوادهام شوم.» نشمین در نهایت بیان میکند: «با چالشهای زیادی روبهرو بودم، از جمله محدودیتهای خانوادگی و فشارهای فرهنگی، اما بهخاطر استقلالم و هویت زن بودنم، همیشه بهجنگ خواهم پرداخت.»