زنان قربانیان همیشگی ذهنیت و قوانین مردسالاری؛ داستانهایی از زنانی کە ناچار بە خودکشی شدەاند
خشونت علیه زنان در جوامع مختلف در حال افزایش است و نشأت گرفته از عواملی از جمله ذهنیت مردسالاری، قدرت و مالکیت مردانه و شکستن ارادهی زنان و خانهنشین کردن آنان برای تسلط کامل بر جسم و روح زنان است.
سارا محمدی
جوانرود- غزاله.م در حالی که عکس قاب شدهی دخترش شهین را در دست دارد داستان زندگیاش را اینگونه بازگو میکند: دخترم خیلی زیبا بود، این جمله را میگوید و عکس دخترش را به من نشان میدهد. دختری زیبارو که مادرش میگوید کلاس دوازدهم بود خودسوزی کرد. مادرش با وجود اینکه ۵ سال از مرگ دخترش گذشته است، ولی وقتی از او حرف میزند، اشکهایش سرازیر میشود. غزاله. م میگوید شهین دختر بزرگم بود من سه تا دختر دیگر دارم ولی هیچکدامشان شهین نمیشوند. دختر با ادب و مهربانی بود. یک روز نمیدانم کدام از خدا بیخبری رفته بود به پدرش گفته بود شهین دخترم با یک پسر دوست است، پدرش که به خانه برگشت بدون هیچ سؤالی به جان دخترم افتاد. هرچی سعی کردم نتوانستم جلویش را بگیرم، آنقدر دختر زیبایم را زد که خسته شد و ولش کرد. دختر عزیزم همهی جای بدنش قرمز و کبود شده بود. آنقدر گریه کرد که خوابش برد. بعد منم رویش پتو انداختم و رفتم خوابیدم، به خوبی یادم نمیآید که ساعت چند بود، که از صدای جیغ دخترم بیدار شدم، به اتاق رفتم آنجا نبود، وقتی آتیش توی حیاط دیدم خشکم زد، باور نمیکردم دخترم خودکشی کرده باشه. دخترم خودشو سوزانده بود، آنقدر سوختگیاش زیاد بود که دکترهای بیمارستان گفتن ببرینش خونه ٨۵ درصد بدنش سوخته و کاری از دست ما بر نمیاد. ولی من اجازه ندادم. از همون روز دیگر توان صحبت کردن نداشت و روز بعد جانش رو از دست داد.
غزاله.م میگوید، الان هم همسرمو نبخشیدم، هیچوقت هم نمیبخشم، اون قاتل دختر خوشکل من است. اگه اون با یه دلیل کوچک به جان دخترم نمیافتاد، خودکشی نمیکرد. بعد ۵ سال که دربارهی اون شب با همسرم صحبت میکنم عصبانی میشود. وی میگوید من نمیدانم مردها اصلاً وجدان و رحم دارند، و دوباره گریهاش میگیرد.
خشونت به هر شکلی پدیدهای زشت و نارواست. در عصری زندگی میکنیم که همهی انسانها اعم از زن و کودک، پیر و جوان روزانه به اشکال متفاوت مورد خشونت قرار میگیرند. خشونت پدیدهای دارای ابعاد گسترده بوده و نمیتوان صرفاً به خشونت روانی، کلامی و فیزیکی و جنسی تقلیل داد. در نظام مدرنیتهی سرمایهداری که با شعار دمکراسی و آزادی خود را تعریف نموده بیش از همه میتوان خشونت و ابعاد کریه آن را مشاهده نمود. زمانی که در مورد خشونت علیه زنان صحبت میشود مسئله بسیار عمیق و ریشه دار بوده که نمیتوان آن را نشأت گرفته از یک پدیده دانست ولی به صراحت میتوان گفت خشونت علیه زنان از محصولات نظام مردسالاری است تا بدینگونه زنان تحت سلطه قرار گرفته و به تبع آن جامعه تحت حاکمیت قرار گیرد. از خشونت قانونی که توسط نیروهای امنیتی و انتظامی دولتهای حاکم گرفته تا خشونتهای خانگی که توسط مردان که نمایندگان دولت در خانه هستند اعمال میشود، همگی به عنوان سازوکار کنترل اجتماعی بر علیه زنان انجام میپذیرید.
خشونت علیه زنان تاریخ کهنی دارد و زنان اولین کسانی بودند که از هر نظر تحت استثمار و استعمار سیستم دولتی قرار گرفتند. محروم نمودن زنان از عرصههای اجتماعی و محصور کردن آن در خانه و تقلیل نقش آنان به خانهداری و همسرداری و استفاده از زنان به عنوان نیروی ارزان کار از روشهای خشونت محسوب میگردد. در نظام مدرنیتهی سرمایهداری نیز نگاهی کالاگونه به زنان وجود دارد و استفادهی تبلیغی از جسم زنان از شدیدترین خشونت علیه آنان به شمار میآید. کشتار زنان تحت لوای ناموس، سنت، آداب و رسوم و مذهب نمونهای از خشونت فرهنگی محسوب میشود که در جوامع خاورمیانه و به تبع آن در ایران و کوردستان نیز به وفور دیده میشود. در این رابطه با چندین زن و بستگان آنان که قربانیان و شاهدان نگاهها و قوانین و سنتهای مردسالاری بودهاند، گفتوگو و مصاحبه انجام داده و شرح آن به صورت زیر میباشد:
زهرا ٢١ ساله کودک همسری که پس از دوبار خودکشی تمام زیبایی صورتش را از دست داده است
زهرا.ع ٢١ ساله و یک پسر ۵ ساله دارد. وی داستان زندگی خود را اینگونه بازگو میکند: من و خواهرو برادرهایم دوران کودکی سختی داشتیم. پدر کارگرم را به خوبی به یاد ندارم. پدرم که فوت کرد به قول مادرم با ۶ برادر و خواهرم فقیرتر از قبل شدیم. با نداری بزرگ شدم و برادر بزرگم با پول کارگری بزرگمان کرد. برادرم ٢٧ سال داشت که در حین کارگری از یک ساختمان به پایین پرتاب شد و جانش را از دست داد. بیمهی مرگشم با هزار بدبختی و شکایت نصفه نیمه گرفتیم. ١۵ سال سن داشتم که اولین خواستگار در خانهمان را زد. منم برای فرار از نداری تو چاهی افتادم که نه راه پس دارم نه پیش. مادرم هم برای اینکه از دست یه نان خور خلاص بشه حرفی نزد و راضی به ازدواجم شد. بعد عروسی فهمیدم که همسرم معتاد است آن هم به شیشه. ولی به هیچکس چیزی نگفتم. همسرم کارگر نانوایی بود و آدم خوبی بود ولی تا وقتی که مواد مصرف نمیکرد.
یک بار بعد مصرف مواد بدجوری کتکم زد، جوری که دست راستم شکست و همه جای بدنم درد داشت. به خانه مادرم برگشتم ولی مادرم و برادرم مجبورم کردند به خانهی همسرم برگردم، مادرم میگفت آبرومان میره بگوییم دخترم ۶ ماهه ازدواج نکرده، قهر کرده و برگشته خونهی مادرش. همون شبی که با همسرم به خانه برگشتم به جای دلجویی کردن و معذرتخواهی بازهم سر یه موضوع جروبحث کردیم اون هم یه سیلی بهم زد، منم آنقدر ناراحت بودم که هرچی قرص تو خونه داشتیم جمع کردم و خوردم، فکر کنم ۴ یا ۵ بسته قرصهای مختلف خوردم، چشامو باز کردم فکر کردم توی جهنمم. ولی توی بیمارستان بودم. معدهام را شستوشو داده بودن. بعد یک ماه از این قضیه نگذشته بود که حامله شدم. دوران حاملگی سختی داشتم ولی چون حامله بودم همسرم اذیتم نمیکرد. در طول دو سال ازدواجم چندین بار برگشتم خانهی مادرم ولی هربار برادرم وادارم میکرد که دوباره برگردم پیش همسرم. پسرم یوسف ٢ ساله بود که با همسرم سر مصرف مواد مخدر دعوای بدی داشتم، اونقدر از دست خودم، خانواده و همسرم عصبانی بودم که نفهمیدم چه جوری نفت و ریختم رو خودم، خودم را آتش زدم. بعد از سوختگی دکترها گفت ٣۵ درصد بدنم سوخته و منتقل شدم اصفهان، از درد و آزار اون روزها که اصلاً نمیتونم صحبت کنم. صورتم، کاملاً چروک شده و بعد از ۴ تا عمل تازه جرأت پیدا کردم که از خانه خارج شوم.
زهرا که اکنون از همسرش جدا شده است، دربارهی تجربهی خود از خودکشی اینگونه میگوید: اگر عقل الان داشتم برمیگشتم خانهی مادرم و هیچوقت دست به خودکشی نمیزدم. زجر و درد کشیدن هم جای خود، نگاههای ترحمآمیز دیگران و نگاههای پرسشگر آنها انسان را نابود میکند.
ذهنیت مردسالاری در تمام عرصههای جامعه رسوخ کرده و حتی زنان هم این تفکرات را دارند
بهار.ن نیز یکی از زنانی است که یک بار قصد خودکشی داشته ولی فکر کردن دربارهی آیندهی دخترش به او امید بخشیده است، وی نیز داستان خود را اینگونه بازگو میکند: خانوادهام وضعیت مناسب مالی نداشتن و برای خلاص شدن از این وضعیت در سن ١۴ سالگی ازدواج کردم. ازدواج اولم به خاطر سختگیریهای همسرم به طلاق انجامید و دوباره ازدواج کردم. پس از چند مدتی صاحب یک دختر شدم. من یک مشکل بزرگ در زندگیام دارم و آن خشونت جنسی همسرم است. یک روز که واقعاً ناراحت بودم روی خودم نفت ریختم که خودم را آتش بزنم که راحت بشم از این زندگی ولی با نگاه کردن به دخترم و اینکه با مردن من آیندهی او هم ممکنه مثل من تباه شود از این کار منصرف شدم. وی در ادامه میگوید تمام زنان سرزمین من در کوردستان از تفکری به نام مردسالاری رنج میبرند. این تفکر که زنان باید بسوزند و بسازند حتی در ذهنیت زنان نیز ریشه دوانده و این تفکر باعث مرگ هزاران زن شده و میشود.
خودکشی چارهی هیچ دردی نیست
سارا. م زنی ٣٨ ساله و مادر دو فرزند نیز از داستان زندگی خود و تجربهی یک بار اقدام به خودکشی خود اینگونه میگوید: همسرم کارمند و خودمم لیسانس ادبیات دارم و خانهدار هستم. زندگی خوبی داشتم با عشق با همسرم ازدواج کردم. پدرم را در دوران کودکی از دست دادم. من خاطرات خوبی از پدرم به یاد دارم. پدری که تمام زندگیش را وقف بچههاش کرده بود، حتی به بردار بزرگم اجازه نمیداد به ما چپ نگاه کنه. همیشه میگفت که دخترها مثل گل میمانن اگه بە آنها توجه کنی بهتر رشد میکنن. برای همین آزاد بار آمدم. نه آزادی که هرکاری بخوام انجام بدم، همیشه مرز بین بایدها و نبایدها و بدی و خوبی را از مادرم یاد گرفتم. مادری که در سن ٣٩ سالگی با ٨ بچهی یتیم تنها مانده بود. بعد دانشگاه با پسر عموم ازدواج کردم. من یاد نگرفتم از کسی اجازه بگیرم از خانه بیرون بروم یا اجازه بگیرم که به خانهی مادرم بروم، برای همین اوایل زندگی مشکلات زیادی با همسرم داشتم. الانم هنوز فکر میکنه که زن باید از مرد اجازه بگیرد از خانه خارج شود، ولی دیگه به کارهای من عادت کرده است. اوایل زندگی یک روز که برای خرید به بازار رفته بودم، بعد برگشتن دعوای بدی با همسرم داشتم، یه حرفی زد که واقعاً نابودم کرد، آنقدر ناراحت بودم که تو حیاط خونهی اجارهای کە داشتیم روی خودم نفت ریختم، یکم نفت ریخته بودم توی یک بطری برای آتش زدن هیزم برای تفریح. همشو ریختم روی سرم، جرأت روشن کردن کبریت نداشتم، بعد به خودم گفتم احمق خودت را میکشی که چی بشه، حیف نیست خودت را به خاطر یه مرد آتیش بزنی. بعد پشیمان شدم و رفتم توی حمام و خودم شستم و بعدش زنگ زدم به برادرم که بیاد دنبالم. رفتم خانهی مادرم. تا یک ماه برنگشتم پیش همسرم. به مادر و برادرم قول داد که دیگر هیچوقت اینجوری باهام رفتار نکنه. البته الان زندگی خوبی دارم و دو فرزند هم دارم.
صحنهی خودسوزی خواهرم را تا زندەام هم فراموش نخواهم کرد
فرزانه. ر خواهر فرشته ١۶ ساله است که بە دلیل خودسوزی جان خود را از دست داده است، داستان زندگی خواهرش را اینگونه بازگو میکند: من و خواهرهایم تا کلاس پنجم درس خواندیم. در روستای ما فقط تا دورهی ابتدایی مدرسه داشت و باید برای درس خواندن به روستای همجوار میرفتیم. پدرم و برادر بزرگم میگفتن دختر باید زود ازدواج کند، درس خواندن میخواد چکار.
وی در ادامهی صحبتهایش میگوید: خواهرم را برادرم کشت نه خودش. برادر بیوجدانم سر اینکه خواهرم با پسر عموم که به قول برادرم همه چیز دار(پول) ازدواج نکرده و به اون جواب رد داده بود، دعوای بدی داشتن. پدرم هیچی نگفت و مادرم هرچی خودشو انداخت جلوی دخترش فایدهای نداشت، خواهر بیچارهام همه جای بدنش کبود شده بود، برادرم داد میزد حتماً عاشق یکی دیگه شدی که پسر عموتو نمیخوای. بخدا اگر تا صد سال دیگهام زنده باشم اجازە نمیدم با کس دیگهای ازدواج کنی. خواهر بیچارهام هرچی قسم میخورد باور نمیکرد، میگفت بخدا با کسی دوست نیستم، کسی را دوست ندارم، فقط پسر عموم را دوست ندارم، همیشه مثل برادرهایم نگاهش کردهام. اون برادر بی وجدانم ولش نمیکرد. من اون موقع بچه بودم فقط ١١ سال سن داشتم. از ترس رفته بودم یه گوشه و همش گریه میکردم. بعد از کتککاری و خط و نشان کشیدن برگشت خونهی خودشون. نزدیک اذان صبح بود که با صدای جیغ مادرم بیدار شدیم. مادرم بیدار شده بود وضو بگیره و نماز بخوانه، که درِ حمام که در حیاط خانهمان بود قفل شده بود، با زور بازش کرده بود و با جنازهی جزغاله شدهی خواهرم روبهرو شده بود، تا وقتی کە بمیرم اون صحنە از یادم نمیرە. الانم که بهش فکر میکنم بدنم به لرزه میافته. خواهر گلم توی همون دوران کودکی پرپر شد و باعث و بانیش برادرم بود که الان داره زندگی خودشو میکند انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و اون در مرگ خواهرم هیچ نقشی نداشته. وقتی بهش فکر میکنم نمیدانم شبها وقتی دخترش را میبوسه و کە بخوابە به خواهرش فکر میکنه که باعث مرگش شده!!!
مادر سه فرزند که قربانی کودکهمسری شده است
مونای ١۶ ساله که وقتی صحبت میکند، انگار زنی ٣٠ ساله روبهرویت نشسته و با تو صحبت میکند، وی نیز داستان زندگی مادرش(لیمو) را اینگونه بازگو میکند: ٧ سال پیش مادرم در همین خانه خودش را حلقآویز کرد و مرد. اوایل مرگش که بچه بودم، فقط به این فکر میکردم که مادرم اگر من و دوتا برادر کوچیکم را دوست داشت خودشو نمیکشت. ولی الان که به زندگی مادرم فکر میکنم به این نتیجه میرسم که پدرم باعث و بانی مرگش شد. پدرمم سال گذشته بر اثر سرطان پروستات فوت کرد. پدرم از همسر فوت شدهاش ٨ تا بچه داشت و بعد از مرگ همسرش با مادر من که همسن پسر بزرگش بود، ازدواج کرد. مادرم میگفت ١٣ سال داشته که ازدواج کرده، پدرم مادر بیچارهمو همیشه کتک میزد، سر حرف بچهها و مردم روستا. یه بار که یادم میاد دست مادر بیچارم را شکست، متین داداش کوچکم اون موقع فقط یک سال داشت، بازهم با اون یک دست شکسته هم بچه داری میکرد هم کارهای روستا و حیوان داری رو انجام میداد. پدرم خیلی عصبانی بود و همەی عصبانیتش را روی مادر بیچارهی من خالی میکرد، کاری کرد که مادرم مشکل روحی پیدا کنه و این اواخر عمرش دچار افسردگی شدید شده بود و همینم باعث شد خودکشی کند.
مونا دربارهی مرگ مادرش این،گونه میگوید: مادرم به خاطر کار روستا صبح زود از خواب بیدار میشد، باید گاوهایمان را با چوپان روانهی کوه میکرد. هیچوقت ما را بیدار نمیکرد، به پدرم صبحانه داده بود، کارهای آغل انجام داده بود و بعدش حدود ساعت ١٠ بود که ما بیدار شدیم وقتی جنازهی حلقآیز شدهی مادرمو توی چارچوب در دیدم اونقدر جیغ زدم که تا یک هفته نمیتوانستم صحبت کنم. مادرم رفت و من ٩ ساله و برادرهای ٣ و ۵ سالهام را در این دنیا تنها گذاشت.