زمان مسعودی، نماد مبارزە، ایستادگی، مقاومت، شجاعت

زمان مسعودی تجربیات خود را از سال‌ها مبارزە با ما بە اشتراک می‌گذارد و معتقد است کە نیروهای چپ بعد از انقلاب نە تنها بە زنان بلکە بە کوردستان نیز پشت کردند و برخی از احزاب تنها استفادەی ابزاری از زنان داشتند.

شهلا محمدی

مرکز خبر- زنان بسیاری قبل از انقلاب ۵٧ بە مبارزات سیاسی و مدنی پیوستند. زنانی کە خود زندگی سختی را  تجربە کردە و برای رهایی از تبعیض مبارزات سیاسی و مدنی خود را  آغاز کردند.

زمان مسعودی نیز از جملە زنانی است کە قبل از انقلاب و در دوران پهلوی تبعیض‌های جامعە را بە خوبی درک کردە و سیستم مردسالاری آن دوران را بە کلی رد کرد و بە مبارزات پیوست و بیش از ۵٠ سال است این مبارزات ادامە دارد. در این گزارش مصاحبەای ویژە داشتەایم با زمان مسعودی و تجربیات او را بە اشتراک می‌گذاریم.

 

دلیل اینکە  شما بە مبارزات پیوستی چە بود؟

وقتی دیپلم گرفتم و دوره‌ی تربیت معلم را خواندم، خواستگارانی داشتم که به دلیل نفرت خودم از مسئله‌ی خواستگار توسط خانواده‌م رد می‌شدند. تا اینکه یک خواستگار عاشیر که در خارج تحصیل می‌کرد برام پیدا شد. مادرم نقشی نداشت و پدرم با من حرفی نمی‌زد و از طریق یکی از زنان فامیل به من گفت که موافق است. آن زن گفت که برای اینکه از این وضعیت و امکانات و زن بودن در اینجا نجات پیدا کنم، بهتر است به خارج بروم و این باعث شد ازدواج کردم و در سال ١٣۵٠ به آلمان رفتم.

ازدواجی بسیار اشتباه و ناموفق بود و من از روابط عشایری حاکم در آلمان رنج می‌بردم که من باید تابع یک مرد باشم و هرچیزی می‌گوید گوش دهم. حتی رفتن به کلاس زبان برایم سخت بود و این توانایی و آگاهی را نداشتم که از خودم دفاع کنم. بعدها موفق به اینکار شدم و همسرم نیز در سفری به ایران بازداشت و شکنجه شد و بعد از دوسال مراقبت از او به دلیل معلولیت جان خود را از دست داد.

تنها شدن من برابر بود با رها شدن من از مناسبات مردسالاری که نه تنها در جامعه‌ای که از ایران پیشرفته‌تر بود بر من حاکم شده بود، بلکه از ذهن خودمم که بسیار محدود فکر می‌کرد و از عدم آگاهی خودم به حقوق خودم نیز رها شدم.

در سال‌های حضورم در آلمان با جنبش دانشجویی آشنا شدم. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی سعی داشت کسانی که برای تحصیل یا به هر دلیلی به آلمان می‌آیند را به جنبش جلب بکند و من در دورانی که به کلاس زبان می‌رفتم، تمام سازمان‌های چپ، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی میز کتاب داشتند و من می‌رفتم کتاب‌ها را نگاه می‌کردم و نشریاتشان را می‌خریدم؛ این بود که با کار سیاسی آشنا شدم اما به اون صورت فعالیت نداشتم. کتاب‌ها را می‌خواندم، کمک مالی می‌کردم، در تظاهراتشان شرکت می‌کردم و در جشن‌های نوروز، ٨ مارس و ... برنامه می‌گذاشتند و من شرکت می‌کردم. در زمان حیات همسرم تحت رهبری او بودم و اگر می‌گفت نباید بروم، من نیز نمی‌رفتم. در واقع من همان دختر سربه‌زیر روستایی بودم که به جایی پیشرفته‌تر از رروستتای خودم آمده بودم. با این حال آشنا شدن من با جنبش دانشجویی و جنبش فمنیستی آلمان و زبان آنجا برای من بسیار تعین کننده بود. کتاب‌های زیادی مثل زیموندوگوار را می‌خواندم که بر روی من تاثیر زیادی داشت.

سال ١٩٧٣ میلادی بود که در پاریس تظاهرات ٨ مارس بود و یک خبرنگار آلمانی با زیموندوگوار مصاحبه می‌کرد و از او پرسید چرا با ساتق با هم زندگی نمی‌کنید و در هتل همدیگر را می‌بینید؟ او گفت من حاضرم تمام دنیا را با ساتق تقسیم کنم اما آپارتمانم را نه. این جمله برای من عجیب بود چراکه می‌گفتم مگر می‌شود آدم به مردی علاقه داشته باشد و با هم مبارزه می‌کنند اما نخواه با او در یک خانه باشد؟ بعدها که من تنها شدم تمام وقتم را صرف مبارزه در جنبش دانشجویی کردم. در حین مبارزه در این جنبش، بخش زنان هم داشتیم که در آنجا نیز فعالیت داشتم، بحث می‌کردیم، کتاب می‌خوانیدم و آگاهیمان را بیشتر می‌کردیم.

در جنبش دانشجویی، سازمان‌های چپ، طرفداران چریک، حزب توده و نیروهای مختلف؛ در درون جنبش دانشجویی حضور داشتند و سعی می‌کردند در این جنبش یارگیری کنند. من نظرات سازمان انقلابی را در این جنبش بیشتر قبول داشتم که یک سازمان جوانان حزب توده بود که در انتقاد با وابستگی حزب توده به اتحاد جماهیر شوروی از آن حزب جدا شده بودند.

وقتی انقلاب در ایران در حال اوج‌گیری بود، فراخوان دادند که همه به ایران بروند و در انقلاب شرکت کنند. من نمی‌توانستم منتظر بازشدن فرودگاه‌ها باشم چون بسته بودند و نمی‌توانستیم از خارج به داخل ایران برویم. ما یک گروه ١٠ نفره بودیم از دانشجویان مبارزی که از فرودگاه دوسلدوف به ترکیه پرواز کردیم و از طریق زمینی به ایران رفتیم. آن موقع کارگران شرکت نفت اعتصاب کرده بودند و بنزین خیلی کم بود و در داخل ایران اتوبوس‌ها به راحتی نمی‌توانستند حرکت کنند. بیشتر کنسول‌گری‌ها و سفارت‌های رژیم شاهنشاهی را جنبش دانشجویی اشغال کرده بودند و دوستانی از این جنبش مسئولیت سفارت‌خانه‌ها را بر عهده گرفتند و کنترل بیشتر جاها دست جوانان بود. وقتی وارد مرز بازرگان شدیم، ١٠ نفر (۴ زن و ۶ مرد) بودیم که تعدادی از ما به دلیل ممنوع‌اخروجی و ممنوع‌الورودی پاسپورت نداشتیم و وقتی آن جوانان ما را کنترل کردند و متوجه شدند سال‌ها مبارزه کردیم، از ما استقبال کردند و با جیب‌های خودشان ما را به جاهایی که می‌خواستیم بردند. دو سال بعد با یک دختر ٧ ماهه در شیراز دنبال یک سوراخ می‌گشتم چون جمهوری مرتجع اسلامی قدرت را در دست گرفته بود.

در هامبورگ نیز دوستانمان کنسول‌گری را اداره می‌کردند و عکس مبارزانی مثل ستارخان، باقرخان، مصدق و حیدر ام‌اقلو را نصب کرده بودند و منتظر نماینده‌ی انقلاب بودند تا آنجا را در به عهده بگیرد. نمایندگان خمینی تمام عکس‌ها را پاره کرده و دوستانمان را از کنسول‌گری بیرون کرده و عکس خمینی را نصب کردند.

 

مبارزات شما بعد از انقلاب جمهوری اسلامی همچنان ادامە داشت.

از آنجا که مادرم زنده نبود، در حالی که ١٨ سال با من اختلاف سن داشت و در غیاب من و برادرم زندگی سختی داشت و به دلیل ستم‌هایی که به او می‌شد افسرده بود و خانواده‌اش نیز مانع طلاق او می‌شدند؛ به همین دلیل او خودسوزی کرد. زندگی گذشته مادرم و خودم، من را به این امر واقف کرده بود که به خود می‌گفت: تو که دیگر نمی‌توانی به مادرت کمک کنی اما هزاران مادر در این دنیا هستند که تو شاید بتوانی به آنها کمک کنی.

من وقتی به ایران رفتم، مسئولیتی که داشتم در تشکیل جمعیت زنان ایران و گسترش آن در سراسر ایران وظیفه داشتم کار کنم. آن زمان با همسرم در شیراز فعالیت داشتیم و آن زمان فکر می‌کردیم ایران آزاد شده و دموکراسی برقرار شده است، مسئله‌ی ازدواج تعیین کننده نیست. من در شیراز با کمک دوستان دیگرم مثل رفیق گلنار بیات، رفیق مهشید یزدان پناه، رفیق فریده گرمان که در تهران کار می‌کرد و به ما در شیراز کمک کرد تا جمعیت زنان ایران را به وجود بیاوریم. بعد از به وجود آمدن جمعیت زنان ایران، خیلی استقبال می‌شد چون زنان روحیه‌ی انقلابی داشتند و به خصوص ما تمرکزمان بر زنان زحمت‌کش و فقیر بود. ما در حلبی‌آبادهای وسیع در شیراز، دهقانانی بودند که در زمان پهلوی و در انقلاب سفیدی که به راه انداخته بودند و ارازی دهقانان بزرگتر یا فئودال‌ها را گرفتند و بین دهقانان تقسیم کردند، از آنجا که آنها هیچ‌گونه امکانی نداشتند و بعد از مدتی در اثر نداشتن آب و پول نمی‌توانستند بر روی این زمین‌های کم که به عنوان تقسیم ارازی به آنها داده بودند کار کنند؛ همه‌ی آنها به شهرها رفته بودند و از آنجا که کار چندانی هم نبود و روزمزدی کار می‌کردند، در حلبی‌آبادهای اطراف شهرها زندگی می‌کردند. تمرکز ما بر روی این مناطق بود؛ برای زنان آموزش گذاشته بودیم، هر جمعه یک کمیته‌ی پزشکی از رفیقانی که پزشک و پرستار بودند را به آنجا می‌بردیم.

پنجشنبه‌ها در باغ پدر رفیق ایرج کشکولی، بیشتر از ٢٠٠ تا ٢۵٠ نفر جمع می‌شدیم و جلسه برگزار می‌کردیم. از این جلسات استقبال وسیعی می‌شد و در مورد مسائلی مثل ما زنان چگونه باید به حقوق خودمان دستیابیم، چه حقوقی داریم، در قانون اساسی حقوق ما چگونه خواهد و ... صحبت می‌کردیم. البته ما خودمان نیز تجربه‌ی آنچندان نداشتیم. کار و فعالیت ما در خارج از ایران خیلی با جامعه‌ی ایران متفاوت بود. یعنی کار کردن با دانشجویان و کسانی که نسبتتا آگاه هستند بسیار متفاوت است با زنان خانه‌داری که برای اولین بار از خانه‌هایشان بیرون می‌آیند. با این وجود ما در کارمان موفق بودیم و یک نشریه نیز داشتیم که در آن مسائل مهم زنان را طرح می‌کردیم و سعی می‌کردیم زنان گزارش‌های خودشان را بیاورند.

ما توانستیم یک سال کار مبارزتیمان را پیش ببریم، جلسات را گسترده‌تر برگزار کنیم، ٨ مارس برای اولین بار در شیراز برنامه داشتیم ولی کار خیلی سخت شده بود. به خصوص وقتی پیش‌نویس قانون اساسی را پخش کرده بودند، حضور زنان بسیار کمتر شده بود چون هم توسط همسرانشان و هم از سوی جامعه محدود شدند و نمی‌توانستند در این جلسات حاضر شوند و در مورد مسائل زنان آموزش ببیند. مثلا در قانون اساسی نوشته بودند زن با مرد برابر است اما طبق قانون اسلام. ما باید پیدا می‌کردیم که اسلام در مورد زنان چه می‌گوید. به همین خاطر در مورد مواردی این چنین بسیار درگیر بودیم. امکاناتمان بسیار محدود بود. جامعه‌ی مذهبی و حکومتی که در تمام مساجد سازمان‌دهی شده بودند. حتی با وجود اینکه با روسری در خیابان می‌گشتیم، پخش نشریه‌ی ما بسیار خطر داشت و نمی‌شد دیگر جلسات کتاب برگزار کرد و بدون حجاب نیز گشت.

زمانی که آیت‌الله دست غیب در نماز جماعت در شاهچراغ اعلام کرد که زنان جمعیت زنان ایران، بدکاره هستند و زنان شما را نیز از راه به در خواهند کرد، خون این زنان حلال است و هرکار خواستید با این زنان بکنید. در دو روز بعد به دفتر انجمن حمله کردند و تمام کتاب‌ها را بردند. چندتا از زنان مسئول که مهم و شناخته شده بودند، مجبور شدیم مخفی بشویم.

 

تفاوت وضعیت زنان قبل و بعد از انقلاب جمهوری اسلامی را چگونە ارزیابی می‌کنید؟

تفاوتی که از نظر ظاهری بین رژیم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی بود، در واقع در دوران شاهنشاهی زنان از نظر حجاب آزاد بودند. البته نه همه‌ی زنان بلکه یک قشر ویژه از زنان و زنان مذهبی همه با حجاب بودند. این مورد، سوء تفاهمی به وجود می‌آورد که گویا آدم اگر چادر یا روسری نداشته باشد، بسیار آزاد است. در قانون اساسی دوران شاهنشاهی، تقریبا تمام آنچه در قانون جمهوری اسلامی هست، وجود داشت. مثلا من خیلی مایل بودم مادرم را برای مدتی به آلمان بیاوریم، منتهی چون اجازه‌ی همسرش را برای سفر لازم داشت تا بتواند پاسپورت بگیرد، نمی‌توانست خارج شود. الان نیز زنان باید اجازه‌ی همسرانشان را داشته باشند. در قانون رژیم شاهنشاهی نوشته شده بود که زنان و دیوانگان و... یکسانند. من برای کسی که دیوانه است احترام قائلم چراکه دیوانگی یک بیماری است و این اختلالات روحی ناشی از یک خانواده و جامعه‌ی ناسالم است.

مبارزات دانشجویی و مبارزات زنانی که در جنبش دانشجویی حضور داشتند و فشاری که از خارج به وسیله‌ی رژیم امپریالیسم که از شاه می‌خواستند خودش را مدرن جلوه دهد؛ به همین دلیل نیز قانون حق رای به زنان در انقلاب سفید را آمریکایی‌ها مطرح کردند و شاه اجرا کرد و ناچار شدند امکاناتی برای زنان ایجاد کنند؛ یکی مسئله حق رای و دیگری قانون حمایت خانواده بود. در رژیم شاهنشاهی یک مرد اجازه داشت ۴ همسر داشته باشد. برای همین قانونی به وجود آورند تحت عنوان قانون حمایت خانواده که در این قانون تغییر اساسی انجام نشد و فقط نوشتند اگر مردی بخواهد زن دیگری بگیرد، باید با اجازه‌ی همسر اولش باشد. پدر من به مادرم اجازه نمی‌داد از کشور خارج شود و به مادرم می‌گفت برود دادگاه اجازه بدهد من زن دوم بگیرم؛ این بود مادرم دست به خودسوزی زد. بنابراین این قانون چیزی جز تشدید ستم علیه زنان نبود.

اسلام دین رسمی بود و حمایت شدید دستگاه سلطنتی از مذهبیون و پول‌هایی که در اختیار آنها قرار می‌گرفت باعث افزایش مسائل عقب‌گرایی از جمله ستم بر زن می‌شد. در رژیم شاهنشاهی مردم گول لباس پوشیدن آزاد زنان را می‌خورند اما همان زنی که در بیرون دامن کوتاه می‌پوشید، در خانه توسط برادر و پدرش مورد ستم قرار می‌گرفت و کسی از او حمایت نمی‌کرد. یک جامعه‌ی وابسته به کشورهای امپریالیستی بود و کارخانه‌های بزرگی مثل وسایل آرایش در ایران بود که اگر معیار آزادی زن باشد آن را داشت اما قانون حمایت از زن را نداشت و قوانین مردسالار بر زندگی حاکم بود.

 

نخستین ٨ مارس پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی و عدم حمایت احزاب چپ از شما چە تاثیری در شکست مبارزات زنان داشت؟

نخستین ٨ مارس در انقلاب جمهوری اسلامی و دلیل عدم توجه و کم توجهی احزاب چپ به مسائل زنان که مسبب تحمل ۴٣ سال ستم بر زنان شد.

دلیل عدم حمایت بخش  بزرگی از نیروهای چپ از مسئله‌ی زنان این بود که آنها فقط به مسئله‌ی زنان پشت نکردند. وقتی که مبارزات در کوردستان ادامه داشت و در کوردستان هیچ وقت جمهوری اسلامی را به رسمیت نشناختند و شوراهایی که در کوردستان به وجود آمدند و خار چشم رژیم بود، نیروهای چپ، به خصوص گروهی که من با آنها کار می‌کردم موافق سرکوب کوردستان بودند به این بهانه که خمینی ضد امپریالیست است و زمان شاهنشاهی که وابسته به امپریالیست بودیم، اکنون به استقلال نیاز داریم و به این استقلال بدون آزادی و اینکه خمینی را همین کشورها در زیر درخت سیب در پاریس نشاندند، توجه نداشتند. همچنین در سازمان‌های چپ و اون سازمان که من کار می‌کردم از زن‌ها استفاده می‌کردند تا مردم بگویند اینها طرفدار زن و کارگرند. نکته‌ی دیگر اینکه بهانه‌ی مبارزه برای استقلال و ضد امپریالیست باعث شد تا زمانی که شمار زیادی از زنان در اولین ٨ مارس به خیابان آمدند، از آن تا حد کمی حمایت کردند و در واقع موافق آن نبودند. حتی به زنان حاضر در خیابان می‌گفتند عروسک‌های امپریالیست و طاغوتی هستند. یعنی از این مبارزه‌ی بر حق زنان در اولین برخورد زنان بر قانون‌های ضد زن جمهوری اسلامی از جمله حجاب اجباری، دفاع نکردند و در این مبارزات که چند روز هم طول کشید بسیاری از زنان از طرف جمهوری اسلامی سرکوب و بازداشت شدند؛ حتی بعضی از آنها توسط خانواده‌هایشان محکوم و سرکوب می‌شدند. در تظاهرات زنان، خیلی از زنان با حجاب بودند که می‌گفتند ما انقلاب نکردیم که به عقب برگردیم، ما انقلاب کردیم که دختر و نوه‌هایمان مجبور نباشند زندگی محدودی داشته باشند.

آن مبارزه آنچنان سرکوب شد که ما هنوز بعد از ۴٠ و چند سال شاهد سرکوب زنان هستیم ولی این سرکوب بعد از ٣ جنبش اتفاق افتاده در ایران، به خصوص آخرین جنبشی که ۵ ماه پیش با شعار «ژن ژیان ئازادی» و «زن زندگی آزادی» شروع شد، فکر نمی‌کنم که وضعیت ایران به شکلی که قبل از این شورش‌ها بود برگردد؛ چون مردم دیگر این رژیم را نمی‌خواهند، رژیم نیز دیگر توانایی ندارد. زنان ایران در پیشاپیش این جنبش‌ها، به خصوص در کوردستان انقلابی و در بلوچستان انقلابی مقابل این رژیم ایستادند و من امیدوارم این مبارزات ادامه پیدا کند.

تجربیات و تداوم مبارزات شما بعد از مخفی شدن از دست جمهوری اسلامی چگونە بود؟

در مواقعی که شرایط سخت بود من باردار بودم. البته در آن دوران زندگی سخت شده بود و یک زن نمی‌توانست تنهایی خانه بگیرد یا به مسافرت برود. بنابراین من و همسرم یک سال قبلش و در آن شرایط سخت ازدواج کردیم. وقتی جنگ ایران و عراق شروع شد من ۶ ماهه حامله بودم و اوضاع ما خیلی سخت بود. احزاب همگی ممنوع و سرکوب شده بودند و خیلی‌ها زندان بودند. با این حال، حزب رنجبران فراخوان داد که رفیقانی که می‌توانند بروند در خوزستان از این جنگ دفاع کنند. به همین دلیل همسرم برای شرکت در جنگ رفت و من را ترک کرد. اوضاع سختی بود و من در شیراز در خانه‌ای زندگی می‌کردم که شناسایی شده بود و ممکن بود هر لحظه به ما حمله کنند. به همین خاطر من مرتب آن خانه را ترک می‌کردم و با رفیقانی که به من کمک می‌کردند قرار گذاشته بودم که اگر گلدان پشت پنجره را جابه‌جا کردم بدانند من به کمک احتیاج دارم. نمی‌توانستم به خانواده‌ی خودم رجوع کنم چون خانواده‌ام با چنین زنی موافق نبودند، پدر من با زنی که حاضر نبود قانون دولت را بپذیرد، چادر به سر کند و سالها بود در تشکیلات کار می‌کرد، موافق نبود. حتی وقتی اوضاع سخت شد پدرم دیگر با من تماس نگرفت و وقتی به زنانی که آن همه با آنها کار کردیم نیز تماس می‌گرفتم، می‌گفتند من را نمی‌شناسند و من بعد از مدتی به عشایر رفتم چون مخفی شدن در آنجا آسانتر بود. وقتی دوباره برای زایمانم به شیراز رفتم و به پزشکی که از قبل می‌شناختم و با من در آلمان درس خوانده بود، مراجعه کردم؛ او آدرس پزشکی دیگر را داد تا برای من به اسم یک زن جنگ زده‌ی خوزستانی در بیمارستان جا بگیرند و من به کمک رئیس بیمارستان سعدی شیراز در آنجا بستری شدم و دخترم را به دنیا آوردم. فردای آن روز من با چند زن جنگ زده‌ی دیگر در آن اتاق بودیم که ناگهان یک پزشک که من را از زمان تربیت معلم می‌شناخت از ته سالن اسمم را صدا زد و گفت اینجا چه می‌کنی؟ من بلافاصله رفتم توی اتاق و آهسته به او گفتم اسم من را نیاورد. او شاید هرگز متوجه نشد که چرا؛ اما بعد از آن رفتم از یک تلفن عمومی با یک رفیقی تماس گرفتم و از او خواهش کردم که به من کمک کند تا بیمارستان را ترک کنم. همسرم نیز از جنگ برگشته و خمپاره خورده بود و نوارهای صوتیش فلج شده و نمی‌توانست صحبت کند.

زمانی که در آلمان در یک آسایشگاه کودکان کارآموزی می‌کردم با یک کشیش و همسرش آشنا شدم که با آن آسایشگاه ارتباط داشتند آشنا شدم و آنها در تهران کار می‌کردند، موقعی که در تهران بودم و در روزهای اولی که از خارج برگشته بودم، به آنها تلفن کردم و آنها به من پیشنهاد کار در انستیتو گوته شیراز را دادند چون آنها دنبال کسی بودند که کلاس آلمانی برای دانشجویان شیراز برگزار کند. من هفته‌ای سه بار به آن انستیتو می‌رفتم و در آنجا کار می‌کردم. در آن دوران یکی از دانشجویان با اسم اشرف در آنجا بود که من از او پرسیدم با حمید اشرف (یکی از مبارزان) نسبتی دارد و او انکار کرد. بعد از اینکه دانشجویان خط امام سفارت آمریکا را در تهران اشغال کردند و اوضاع سخت شد، تمام خارجی‌ها ایران را ترک کردند، از جمله انستیتو گونه نیز بسته شد اما رئیس آنها از من خواست چند جلسه را ادامه بدهم تا کلاس‌ها تمام بشوند. بعد از بسته شدند آنجا ما وضع مالی خوبی نداشتیم و من به یک انجمن به نام ایران زمین مراجعه کردم تا کار پیدا کنم. وقتی متوجه شدند در آن انستیتو کار کردم خواهان استخدام من شدند اما چند هفته بیشتر نتوانستم آنجا کار کنم چون شناسایی می‌شدم. یک روز که در سالن آنجا بودم، یک مرد آمد و از رئیس انجمن خواست تا نامه‌ای را برایش ترجمه کنند و علی‌رغم مخالفت رئیس انجمن، من بلافاصله آن را قبول کردم و متوجه شدم همان نعمت اشرف است که به او زبان آلمانی یاد می‌دادم. یک لحظه از این بی احتیاطی که کردم پشیمان شدم و سعی کردم با سخنانم خودم را موافق جمهوری اسلامی نشان دهم. در یک بی‌احتیاطی دیگر من آدرس منزلمان را به او دادم تا نامه را برایش ترجمه کنم. من در قبال ترجمه‌ی نامه از او پولی دریافت نکردم و زمانی که او نیز همسرم را دید گفتم در جنگ میهنی این اتفاق برایش افتاده و تمام کارهای قبلی ما هیجانی بوده که در اوایل انقلاب داشته‌ایم. همین کار باعث شد تا او در مدت ۴ ماه به من و همسرم کمک کند تا از ایران خارج شویم.

 

تداوم مبارزات بعد از رفتن از ایرانبە چە دلیل بود؟

من به مبارزات ادامه دادم چون به آرزوهام نرسیده بودم و آرزوهای من نقش بر آب شده بودند و داشتن جامعه‌ای آزاد، زنانی که آگاه باشند، دارای حقوق برابر باشند و اعتماد به نفس داشته باشند از بین رفته بود و من به آلمان برگشته بودم و از افسردگی بسیار شدیدی به علت اعدام بسیاری از رفقا و خیلی از کسانی که سال‌ها با آنها کار کرده بودم و برایم ارزشمند بودم، رنج می‌بردم. مدتی طول کشید تا ما یک نیروی جدید بگیریم و به مبارزه ادامه بدهیم.

 

در پایان پیام شما برای زنانی کە همچنان مبارزە می‌کنند و برای آزادی تلاش می‌کنند چیست؟

من به هیچ عنوان پشیمان نیستم از اینکه بیش از ۵٠ سال از عمرم را مبارزه می‌کنم و تصور اینکه انسان به دنیا بیاید، بخورد و بخوابد و بچه‌ای به دنیا بیاورد و بعد هیچ ردپای مترقیانه‌ای از خود بر جای نگذارد برایم ممکن و قابل باور نیست.

یک رفیق جوان که تمام مدت مبارزه می‌کرد و در زمان جمهوری اسلامی اعدام شد، ترانه لطف‌علیان بود. در چاپ خانه تشکیلات در شیراز به همراه همسرش کار می‌کرد و هر دو را اعدام کردند.

شکوه طوافچیان از رفقایی بود که در زمان شاهنشاهی سعی می‌کردند در مورد زنان کارگر مطالعه کنند. آنها سه رفیق بودند که در زمان شاه اعدام شدند و هرگز جنازه‌هایشان را به خانواده‌هایشان تحویل ندادند. حتی بسیاری از رفقا تلاش کردند تا ردی از آنها پیدا کنند و گویا آقای ثابتی و همراهانش آنها را در خمره‌های اسید گذاشته بودند که پیکرشان را از بین ببرد.

معصومه طوافچیان به همراه چند تن از رفقای مرد هم از کسانی بودند که در رژیم شاهنشاهی اعدام شدند. در آن دوران فقط کافی بود یک کتاب ماهی سیاه کوچولو را از شما بگیرند و ببرند زندان.

من در وضعیتی نیستم که به زنان پیامی بدهم اما به عنوان تجربه می‌توانم بگویم که ما در اثر مبارزه می‌توانیم آزادی را به دست بیاوریم، اعتماد به نفس داشته باشیم، به دیگران کمک کنیم و به همین دلیل مبارزه با شعار «ژن ژیان ئازادی» خیلی برای من با اهمیت بود چون هم یک زن کورد باعث آن شد و شرایط جامعه نیز برای آن آماده بود و در همه جای ایران این رژیم دستبرد زده بود و به دلیل دزدی‌ها، فشار بر مردم و اعدام‌هایی که کردند، کشتن ژینا انفجار پیدا کرد و امیدوارم هچنان ادامه پیدا کند و ما هستیم.

من فکر می‌کنم بدون تشکیلات و سازمان‌‌دهی کارها به خوبی پیش نمی‌روند اما این‌بار زنان همه چیز را به پیش می‌برند و این تفاوتش با قبل خیلی محسوس است و ما نیز بدون شما زنان جوان که این همه نیرو می‌گذارید، ابتکار دارید و این همه به متودها و تکنیک مدرن مسلح هستید، نمی‌توانیم کاری بکنیم. ژن ژیان ئازادی...