روایتی از واقعه کوی دانشگاه در تیرماه ١٣٧٨
«فریده. و» کە در سال ١٣٧٨ خود دانشجو بودە، میگوید: من با چشمهای خودم دیدم که چندین دانشجو از پشت بام خوابگاه دانشجویی به پایین پرتاب شدند و هزاران نفر نیز به شدت مجروح شدند.
سارا محمدی
مرکز خبر- پس از افشای نقش وزارت اطلاعات در ترور و قتل روشنفکران، شخصیتهای سیاسی و اتنیکها در دههی ٧٠ و ماهها توقیف فلهای نشریاتی که پرده از این جنایتها بر میداشتند، روزنامهی «سلام»، نامهای از سعید امامی(مأمور بلندپایهی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی) را منتشر کرد که موجب توقیف آن شد. در آن نامه، سعید امامی معروف به «سعید اسلامی» و از مهرههای کلیدی قتلهای زنجیرهای که خودش نیز به عنوان یک مهرهی سوخته قربانی شد، برخی مفاد قانون جدید مطبوعات را به وزیر اطلاعات وقت، «قربانعلی دری نجفآبادی» توصیه کرده بود. سعید امامی در آن نامه از وضع فرهنگی کشور ابراز نگرانی کرده و خواستار ایجاد محدودیتهایی برای اهل قلم و روزنامهنگاران جهت ساماندهی و کنترل فضای فرهنگی ایران شده بود. او همچنین با ذکر نام چند نویسنده از جمله محمد مختاری (که چند ماه بعد از تاریخ این نامه در قتلهای زنجیرهای کشته شد) آنان را به ایجاد مشکلات امنیتی متهم کرده و اعلام کرد بود تا تصمیمی اتخاذ شود که نویسندگان، مترجمان و گزارشگران مطبوعات پیرامون نوشتههای خود پاسخگو باشند.
روزنامهی سلام از صبح پنجشنبه ۱۷ تیرماه به دلیل انتشار نامهی محرمانهی سعید امامی توقیف و دیگر هیچگاه اجازهی انتشار نیافت، در میان شاکیان این روزنامه نام محمود احمدینژاد (استاندار اردبیل در دولت هاشمی رفسنجانی و رئیسجمهور سابق ایران در دولتهای نهم و دهم)، کامران دانشجو (استاندار سابق تهران، معاون سیاسی سابق وزیر کشور و رئیس ستاد انتخابات ریاست جمهوری دهم و وزیر علوم سابق)، مهدیرضا درویشزاده «نمایندهی مردم دزفول در مجلس پنجم و استاد ریاضی دانشگاه تهران» و حمیدرضا ترقی (عضو ارشد حزب مؤتلفه و نمایندهی مشهد در مجلس پنجم) دیده میشد.
شامگاه جمعه، ۱۸ تیرماه ١٣٧٨، در اعتراض به توقیف روزنامهی سلام، دانشجویان ساکن کوی دانشگاه تهران، دست به تجمع اعتراضی زدند. اما ساعاتی بعد، نیروهای امنیتی سپاه پاسداران و اطلاعات و نیروهای لباس شخصی معروف به «انصار حزبالله» و بسیج به طرزی وحشیانهای به کوی دانشگاه تهران حمله کردند.
اگرچه حکومت ایران هرگز تعداد کشتهشدگان و مجروحان را رسماً اعلام نکرد، براساس گفتههای فعالان حقوق بشر ۹ نفر در آن چند روز در تهران و یک دانشجوی جوان به نام «محمدجواد فرهنگی»، در جریان درگیریها کشته شدهاند. «عزت ابراهیمنژاد»، «فرشته علیزاده» و «تامی حامیفر»، «مژگان توکلی»، «نعیمی»، «جواد قنبری»، «سهرابیان»، «یاوری» و «ذاکری» در آن روز و روزهای بعد در تهران کشته شدند. گزارشهای بسیاری از شکسته شدن سر، دست و پا بر اثر ضربهی باتون، ضرب و شتم و پرتاب کردن از بلندی، اصابت گلولهی ساچمهای و تخلیهی چشم محسن جمالی، رتبهی یک رشتهی تجربی سال ١٣٧٢ و دانشجوی رشتهی پزشکی در اثر اصابت گلوله جنگی، حکایت دارند. برخی منابع همان زمان از بازداشت صدها دانشجو خبر داده بودند. «اکبر محمدی»، یکی دیگر از بازداشت شدگان قیام ۱۸ تیر، در سال ۱۳۸۵، بعد از سالها شکنجه، در پی اعتصاب غذای خشک در زندان اوین، جان باخت. خانوادهی «سعید زینالی»، دانشجوی دیگری که در شب حمله به کوی بازداشت شده بود و سپس ناپدید شد نیز هنوز بعد از ۲۴ سال، از سرنوشت او بی اطلاع هستند.
تصاویری و روایتهایی که از آن روزها به جایمانده، در کنار خشم و سرخوردگی دانشجویانی که امیدوار بودند اصلاحات درهای آزادی را بگشاید، از سرکوب شدید و همه جانبه نیز پرده برمیدارند. درها و پنجرههای شکسته شده، رد خون روی زمین و دیوارهای کوی، کتابها و دفترهای پارهپاره شده، سرها و صورتهای خونین، مشتهای گره شده و پیراهنهایی پر از لکهی خون که همان روزها پرچم آزادیخواهی شد، تنها گوشهای از دیدهها و شنیدههای آن روزهاست.
«فریده. و» یکی از شاهدان عینی واقعهی کوی دانشگاه است که روایت خود را از این واقعهی تلخ که به گفتهی وی یکی از سختترین و وحشتناکترین روزهای عمرش بوده را اینگونه توصیف میکند: سال ١٣٧٨ ترم دوم رشتهی حسابداری دانشگاه تهران بودم. روز ١٧ تیرماه سال ١٣٧٨ بود که زمزمههایی در دانشگاه پیچیده بود که دانشجویان در اعتراض به شرایط جامعهی آن زمان و در اعتراض به قتلهای زنجیرهای و همچنین توقیف روزنامهی سلام که با انتشار یک نامه عوامل این قتلها را افشا کرده بود، قصد تحصن دارند.
شب پنجشنبه ۱۷ تیرماه بود که دانشجویان در خوابگاه تجمع کردن و بعد حدود یک ساعت دانشجویان به طرف خیابان(کارگر شمالی) حرکت کردند، مدت زیادی طول نکشید که نیروهای ضد شورش و لباس شخصیها به سوی دانشجویان حمله کردن و دانشجویان هم به خوابگاههایشان برگشتند.
برخلاف گفتههای مقامات جمهوری اسلامی تعداد زیادی از دانشجویان، کشته و مجروح شدند
فریدە در ادامە میگوید: روز جمعه ١٨ تیرماه که دانشگاه هم تعطیل بود، حوالی ساعت ١٠ شب بود که دانشجویان خوابگاههای دخترانه و پسران دست به اعتراض زدند و وارد محوطهی خوابگاه شدند و با سر دادن شعارهایی قتلهای زنجیرهای و اقدامات جمهوری اسلامی برای از سر راه برداشتن منتقدان و روشنفکران را محکوم کردند. من که در آن دوران خودم به عینه قتل ملا محمد ربیعی از روشنفکران و یکی از بزرگان اهل سنت کرماشان را به چشم خودم دیده بودم و یکی از خویشاوندان نزدیکمان در میان کشته شدگان اعتراضات پس از قتل این ماموستای آیینی بود ( ١٣ جوان در شهر جوانرو در سال ١٣٧۵ در اعتراض به ترور ملا محمد ربیعی توسط نیروهای امنیتی و سپاه پاسداران به قتل رسیدند) حقیقت ماجرا را به خوبی درک کرده بودم و در جمع دانشجویان قرار داشتم.
حدود ساعت ۴ صبح بود که من برای خواندن نماز به خوابگاه برگشتم که نیروهای گارد ضد شورش و مأموران سپاه به دانشجویان متحصن و خوابگاههای دانشجویی دختران و پسران حمله کردند، تمام درهای خوابگاه و اتاقها را شکستن و دستشان به هر دانشجویی که میرسید با مشت و لگد به جونش میافتادند و تمامی وسایل دانشجویان را میشکستند.
«فریده. و» در ادامهی صحبتهای خود گفت: «در سالن خوابگاه ما دختران فقط با بهت به نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی نگاه میکردیم که با باتون به جان جثههای ضعیف و بیدفاع دختران افتاده بودند و هیچ کاری از دستمان بر نمیآمد جز جیغ کشیدن. اصلاً انگار رحم و انسانیتی در وجودشان نبود، «تا آن زمان فیلمهای زیادی از اسرای جنگی ایرانی که به دست عراق افتاده بودند دیده بودم که کتک میخورند، شکنجه میشن، گرسنگی میکشن، ولی هیچکدومشون به پای آن تصویری که من از آن شب به یاد دارم وحشتانک نیستند».
در ادامە فریدە از زبان جنسیتزدەی نیروهای سرکوبگر میگوید کە همیشە با دیدن زنان از الفاظ رکیک استفادە میکنند و ادامە میدهد: منم از سر ناچاری به زبان مادریم، کوردی به آنها فحش میدادم که یکی از نیروهای گارد ضد شورش به زبان کوردی جواب داده خفه شو دختره ...، کم حرف بزن وگرنه میندازمت پایین از پنجره. منم که از ترس به خودم میلرزیدم، برگشتم یه تف انداختم رو صورتشو گفتم تو کوردی خجالت بکش کوردها هیچوقت بچههای مردم را اینجوری نمیکشن. بعدش اون مرد هولم داد و سرم خورد به دیوار، بعد دو روز به بیمارستان منتقل شدم و از آن موقع سردرد میگرنی همراه با تهوع شدید گرفتم که وقتی سردردم شروع بشه، حتما باید برم بیمارستان و برام سرم وصل کنن و آمپول بهم تزریق کنم.
من بعد دو روز از بیمارستان مرخص شدم و بعد از مرخصی به خوابگاه برگشتم. کف خوابگاه پر از خون و وسایل شکسته و خراب شدهی دانشجویان بود. دوستان دانشجویم میگفتند که خوابگاه پسران را به آتش کشیدهاند و تمام وسایل دانشجویان را سوزانده بودند و تعداد زیادی از دانشجویان پسر بدون سرپناه یا در خیابان گیر افتاده بودند یا در محوطهی خوابگاه. چون تمامی دانشجویان ساکن خوابگاه اهل شهرستان بودند، جایی هم برای رفتن نداشتند.
پایان اعتراضات کوی دانشگاه با شلیک مسلسل و سلاحهای سنگین
«فریده. و» در ادامهی صحبتهای خود میگوید: زمان زیادی از حوادث آن روزها گذشته ولی به خوبی در ذهنم حک بستهاند، خشونتی که من از سوی نیروهای نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی بر علیه دانشجویان معترض دیدم، نه در هیچ جایی دیدهام و نه میتوانم فراموشش کنم. مأموران امنیتی و نظامی و با این ماشینها که مسلسل و این سلاحهای سنگین که پشت سرهم شلیک میکند، همهی خیابانهای اطراف کوی دانشگاه را بسته بودند و فضای رعب و وحشتی برای دانشجویان ایجاد کرده بودند، شب چهارشنبه، ٢٣ تیرماه بود، که دانشجویان میخواستند برای دانشجویان و افراد کشته شده شمع روشن کنند، اما من به دلیل شرایطم نمیتوانستم بروم، دانشجویان که از خوابگاه خارج شدند، فقط صدای گلوله بود که شنیده میشد.
دانشجویان زیادی کشته و مجروح شدند و تعداد زیادی از دانشجویان هم بازداشت شده بودند و این پایان اعتراضات دانشجویان کوی دانشگاه بود. همه را کشتند و زخمی کردند و بازداشت. من هم روز بعدش به خانهمان برگشتم و تا اول مهرماه به دانشگاه برنگشتم.
اول مهرماه ١٣٧٨ بود که دانشگاه دوباره باز شدند و تعداد زیادی از هم کلاسیها و هم دانشگاهیها و هم خوابگاهیهایمان بازداشت شده بودند و هنوز هم در زندان به سر میبردند. از آن واقعه زمان زیادی گذشته و اسامی بازداشت شدگان و کشته شدگان را به خوبی به یاد نمیآورم وگرنه تعداد زیادی از دانشجویان پسر جان خودشان را از دست دادند، بیشترشان از طبقات بالا به پایین پرتاب شده بودند و پا و دستهای تعداد زیادی از دانشجویان شکسته بود.