زنان حلب؛ از خانهنشینی اجباری تا رویای آزادی
امروز در حلب، ناامنی به روایت اصلی زندگی زنان تبدیل شده است. خیابانها دیگر جایی برای تردد نیستند و خانهها به پناهگاههای اجباری بدل شدهاند. در این آشفتهبازار و سایه شوم آدمربایی، زنان همچنان برای بازگشت به زندگی عادی تلاش میکنند.
![](https://test.jinhaagency.com/uploads/fa/articles/2025/02/20250212-w-znany-dr-jstjwy-amnyt-gmshdh-jpgc886ed-image.jpg)
غفران الهبص
حلب - ناامنی چنان با زندگی روزمره زنان حلب عجین شده که هر گامشان را با ترس همراه کرده و آزادی را از آنان گرفته است. گسترش ناامنی و آدمربایی، خانوادهها را ناگزیر کرده دخترانشان را خانهنشین کنند.
پس از هشتم دسامبر، زنان حلب خود را در دنیایی آکنده از ترس و ناامنی یافتند. رهایی از ستم رژیم، بهجای آرامش، آنها را به گرداب نگرانیهای تازهای کشاند. گسترش آدمربایی و انتقامجویی، حتی قدم گذاشتن به خیابان را به خطری جدی تبدیل کرده است.
امروز، انجام سادهترین کارهای روزمره برای آنها به چالشی بزرگ بدل شده است. رفتن به محل کار یا مدرسه با ترس از جان خود و فرزندانشان همراه است. گسترش جرم و ناامنی، آنها را به خانهنشینی کشانده است. این انزوای اجباری، راه تحصیل و کار را بر آنها بسته و امنیت را به آرزویی دستنیافتنی تبدیل کرده است. زنان حلب هر روز با چالشهای تازهای روبرو میشوند که حقوق اولیه و آزادیهای بنیادیشان را نشانه گرفته است.
شهری در چنگال ناامنی
نور احمد، جوانی در اوایل بیست سالگی، هر روز با این واقعیت تلخ دست و پنجه نرم میکند. ترس از خطرهایی که در کمین نشستهاند، او را مجبور کرده فقط با همراهی یکی از اعضای خانواده از خانه بیرون برود.
نور میگوید: «امید داشتیم زندگی عادی شود، اما همه چیز طور دیگری رقم خورد. در این شهر، ترس همیشه با ماست، بهویژه موقع رفت و آمد در خیابانها. وضعیت بیثبات امنیتی و شنیدن خبرهای آدمربایی، تنها بیرون رفتن را ناممکن کرده است. انگار در حلقهای از وحشت گرفتار شدهایم. خانوادهام حتی برای سادهترین کارها مثل رفتن به آموزشگاه یا خرید هم نگرانند. دیدار با دوستان فقط با همراهی یکی از اعضای خانواده ممکن است. این محدودیتها ما را منزوی کرده و آزادیمان را کمکم میگیرد. مشکل فقط من نیستم؛ خواهرزادههایم هم از ترس آدمربایی و ناامنی نمیتوانند به مدرسه بروند. هر روز از خودم میپرسم تا کی باید این وضع را تحمل کنیم؟ این همه سختی بس نیست؟»
رویای تحصیل در محاصره محدودیتها
زندگی پر فراز و نشیب، نور جوان را پختهتر از سنش کرده است. او که خود طعم محرومیت از تحصیل را چشیده، حالا با نگرانی میگوید: «تحصیل همیشه آرزویم بود، اما جنگ نگذاشت ادامه بدهم. وقتی میبینم خواهرزادههایم و بقیه بچهها نمیتوانند مدرسه بروند، قلبم میگیرد. مدرسهها امن نیستند و راههای رسیدن به آنها پر از خطر است. بعد از ربوده شدن آن معلم و دانشآموز، ترس خانوادهها بیشتر هم شده. تازه، گرانی هم مزید بر علت شده و درس خواندن به آرزویی دستنیافتنی تبدیل شده. خرید کتاب و دفتر بسیار هزینهبردار است. بچهها توی خانه نشستهاند و با چشمهای پر از سوال نگاه میکنند. وقتی میبینم یک نسل دارد اینطور از دست میرود، دلم میگیرد. ما حتی نمیتوانیم ابتداییترین حقشان را تأمین کنیم، چه برسد به آیندهشان.»
روزنهای به سوی آینده
نور با نگاهی پر از پرسش درباره فردا میگوید: «با همه این سختیها، دست از امید نمیکشم. آرزو دارم روزی درسم را تمام کنم و ببینم بچههای شهرم بیدغدغه به مدرسه میروند. دلم میخواهد شهرمان دوباره امن شود و زندگی مثل قبل از جنگ برگردد. سقوط رژیم ظالم و پایان بمباران و آوارگی، کورسوی امیدی است که دلم را روشن نگه میدارد.»
او ادامه میدهد: «منتظر روزی هستم که امنیت به شهر برگردد. فکر میکنم با تشکیل گروههای ویژه امنیتی میشود جلوی این هرج و مرج را گرفت و با مخلان امنیت برخورد کرد. البته محاکمه کسانی که شهر را به این روز انداختهاند هم ضروری است تا زندگی به روال عادی برگردد.» نور معتقد است توجه به آموزش و امنیت، کلید بازسازی و احیای شهر است و میتواند امید و اعتماد را به نسلهای آینده بازگرداند.
سخن پایانی
نور با نگاهی امیدوارانه به زنان شهرش پیام میدهد: «در این روزهای سخت، بدانید که قدرتتان در صبر و خردتان است. هرچند راه پر از چالش است، اما میتوانیم از پس مشکلات برآییم. شما ستونهای اصلی بازسازی شهر هستید، فقط باید در این آشفتهبازار هوشیار باشیم. آموزش و امنیت کلید آیندهاند؛ نباید از تلاش برای رسیدن به آنها دست بکشیم. شما امید حلب هستید و با اراده شماست که فردایی بهتر خواهیم ساخت.»