روزمرگی‌های داخل تاکسی و درد دل‌های مردم

زن جوانی کە سوار تاکسی است با اشارە بە گشت ارشادمی‌گوید: هر کجای این شهرو که نگاه می‎کنی مأمور گشت ارشاد آوردن، یعنی این زنایی که صبح تا شب دارن جون می‌کنن کار می‌کنن اون زنایی که دارن یه خانواده رو با هزار مشکل مدیریت می‎کنند دغدغشون همین پوششه؟!

نفس جاویدان

تهران-  در میان آن همه گرد و غبار و آلودگی، آبی آسمان محو شده بود. طبق معمول خودروها با بوق زدن‌های ممتد دنبال راه فراری از آن ترافیک سنگین بودند در آن ساعت از روز مردم غالبا از سرکار به خانه می‌روند برای همین ازدحام جمعیت بیشتر از هر زمان دیگری در خیابان‌ها به چشم می‌آید.

راننده تاکسی مرد میانسالی بود، می‌گفت از ساعت ۵ صبح بیرون آمده و تا الان در حال مسافرکشی بوده و حتی نرسیده یک لقمه نان بخورد. خستگی را می‌شد از چهره‌اش دید، دستانش با اینکه سن زیادی نداشت سیاه و چروکیده بود، پیراهن کرمی رنگی به تن داشت که بر تنش زار می‌زد، چند لکه بر روی آستینش نشسته بود که انگار فرصت نکرده بود به آن رسیدگی کند، این  راننده می‌گفت: امروز تو رادیو داشتن در مورد خودکشی صحبت می‎کردند، یه روانشناسم آورده بودن تو برنامه که به اصطلاح بگن خودکشی کار کسانی‎ست که به مرور دچار مشکلات روحی-روانی می‌شوند دیگه مفصل نمی‌گویند تو این وضعیتی که ما برای این مردم بدبخت بار آوردیم معلومه که همه دچار مشکلات روحی میشن! امروز میخوای نون بخری یه قیمته فردا بخری یه قیمت دیگه، خیلیا دیگه توان خریدن مرغ و گوشت رو هم ندارن وقتی می‌بینی همه‌چیز گران شده دیگه دلت نمی‌خواد کسی مهمونی بیاد خونت که ببینه تو یخچالت چقدر خالیهف خب معلومه که روز به روز همه تنهاتر می‌شوم، بچه‌هامون وقتی همسن و سالای خودشونو می‌بینن که شمال تهران سوار فلان ماشین هستند،  ولی بابای اینا هنوزم با موتور رفت‌وآمد می‌کند احساس ناامیدی می‌کنند و گوشه‌گیر می‌شوند.

وی در ادامه گفت: من الان ۴٣ سال سن دارم هنوز هم لذتی از این زندگی نبردم نمی‌دانم تا کی باید اینطوری ادامه بدهیم، باور کنید من صبح تا شب در حال دویدنم بعد از این همه سال هم صاحب خانه نشدم، ٣ تا بچه دارم به‌زور به هزینه‌های زندگیم می‌رسم، همسرم هم در مطب یک  دکتر منشی است او هم یه روز خوش ندیده،‌ همش داریم کار می‌کنیم آخرشم پولمون به‌زور به خورد و خوراک و اجاره خونه و هزینه‌های برق و آب و گاز می‌رسه، حالا اجاره خانه بماند. امسال هم که راحت ١٠ تومن کشید رو اجاره می‌گم آقای فلانی به پیر به پیغمبر ندارم میگه منم ندارم! اگه واست زیاده برو یه محله پایین‌تر بشین. حالا ما کجا می‌شینیم؟!  با ٣ تا بچه قد و نیم قد برم پایین‌تر از فردا باید دلهره امنیت این بچه‌ها رو داشته باشم.

مرد جوانی که صندلی عقب نشسته بود و با دقت به حرف‌های راننده گوش می‌داد به گفت‌گو پیوست: باور بفرمایید من الان ٣۴ سالمه، ١٠ سال از جونیمون پای درس خواندن رفت که یه کاره‌ای بشیم دستمون به دهنمون برسه! الان ۴ ساله من دارم تدریس می‌کنم ولی وضعیتم از شما بهتر نیست که شاید بدترم باشه. با خودم میگم کاش هیچوقت دانشگاه نمی‌رفتم که آخرش معلم بشم مگه به ماها چقدر حقوق میدن ؟! یه زمانی معلمی ارزش داشت الان میگی معلمم همه دلشون به حالت می‌سوزه! من این چندرقاز پولو به چی برسونم؟! به خدا هزارتومان هم پس‌انداز ندارم، بعد میگن فلانی زن نمی‌گیره آخه زن بگیرم بذارمش کجا؟! نه خونه‌ای نه آینده‌ای، ماه به ماه می‌گم فقط به قسطای وام و خرج خونه برسم یه پولیم واسه مامانم تو شهرستان بفرستم اونام چند سال از خودشون گرفتن که واسه من پول بفرستن تهران درس بخونم، باور کنید بعضی وقتا می‌گم خوش‌ به حال اونی که مرد و این روزا رو ندید حالا مردم دلشوره دارن که جنگ بشه! بابا ما خودمون سالهاست بدتر از جنگ زده‌ها شدیم ...

زن جوانی که جلوی ماشین کنار دست راننده نشسته بود با شنیدن این حرف دنباله حرف مرد جوان را گرفت: دوست من پرستاره، امروز صحبت کردم باهاش گفتن همچین موردی رو دیروز بردن بیمارستان وضعیت خوبی نداشته، می‌گفتن دزدا که ازش پول خواستن این مرد مقاومت کرده و کیفشو محکم بغل گرفته و شروع کرده داد و بیداد کردن، اونام نزدیک ١٠ تا چاقو به دست و سر و بدنش زدن خدا بهش رحم کرده که هنوزم داره نفس می‌کشه... انگار مردم بلانسبت شما خوی حیوان گرفتن، واسه پول کشیدن از هم به احدی رحم نمی‎کنن. حالا هرطوری که باشه یکی قتل می‎کنه که ارث باباشو بالا بکشه، اون یکی دزدی می‌کنه که حق یکی دیگه‌رو بخوره. باید از این مردم ترسید بی‎پولی بلایی به سر آدم میاره که خود خدا هم بندشو دیگه نمی‎شناسه. والا من یکی بیشتر از جنگ از همین هموطنای خودم می‎ترسم فردا، پس فردا به جنازه همدیگه هم رحم نمی‎کنند حالا شما ببین تو این اوضاع بد اقتصادی که مردم واسه یه لقمه نان خودشود را به کشتن می‌دن، هر کجای این شهرو که نگاه می‎کنی مأمور گشت ارشاد آوردن خب این یعنی تموم مشکل ما این پوشش کوفتیه؟! یعنی این زنایی که صبح تا شب دارن جون می‌کنن کار می‌کنن اون زنایی که دارن یه خانواده رو با هزار مشکل مدیریت می‎کنند دغدغشون همین پوششه؟! حالا اینا دلسوز زنای ما شدن؟ وقتی فلان زن تا صبح بالای جنازه بچش که کلیشو از دست داده بود پول نداشت خرج دوا درمان بچش کنه مأمورای دولت و به اصطلاح دلسوز زنای ما کجا بودن؟ حالا شما فکر کن تو همچین جامعه‌ای با این حجم از مشکلات دست‌وپا بزنی، واسه پوششتم یکی دیگه تصمیم بگیره بعد میگن  مشکل روحی  روانی آدمو به خودکشی می‎کشونه، نه ما اینا رو که می‎بینیم مشکل روحی پیدا می‎کنیم.

با صدای بوق بلند ماشین بغلی راننده تاکسی متوجه باز شدن راه شد، به خودش آمد، آه عمیقی کشید و گفت باید راه بیفتیم به قول شاعر می‎گن پایان شب سیه سپید است!