قربانیان مراقبتی با روکش ایثار

زنان، بی‌صدا بارِ مراقبت از سالمندان را به دوش می‌کشند؛ باری که سیاست‌های ناکارآمد و ساختار مردسالار بر آن سنگینی می‌کند. پشت نامِ «فداکاری»، فرسودگی پنهان شده است.

شیلان سقزی

 

مرکز خبر- در جامعه‌ای که ساختارهای نابرابر جنسیتی و ضعف سیاست‌های رفاهی به‌هم‌پیچیده‌ هستند، زنان مراقبِ سالمندان به عنوان گروهی فراموش‌شده و تحت‌فشار، بار سنگین «بردگی مراقبتی» یا تحمیل آن را به دوش می‌کشند. این پدیده نه‌تنها نمایانگر ناتوانی دولت در تامین حداقل‌های حمایت اجتماعی است، بلکه بازتولید سازوکارهای قدرت مردسالار و سرکوب‌گر است که زنان را در دام تضادهای سنت و مدرنیته گرفتار کرده است.

 این گزارش در پی بررسی سازوکارهای نابرابر مراقبت از سالمندان در ایران است که چگونه زنان به‌عنوان نیروی اصلی مراقبتی، در فقدان سیاست‌های رفاهی جامع، تحت فشارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قرار می‌گیرند و در نتیجه دچار فرسودگی جسمی و روانی می‌شوند.
         

        

جوانی که پیر شد، استثمار خاموش زنان

در ایران امروز، تغییرات جمعیتی شتاب‌یافته، ساختار سنتی بافت اجتماعی را متحول کرده و شکافی عمیق میان سیاست‌گذاری رسمی و واقعیت‌های زیستی جامعه پدید آورده است. بر اساس داده‌های آماری و تحلیل‌های جمعیت‌شناختی، ایران با سرعتی فزاینده در حال عبور از ساختار جوان به ساختار سالخورده است، اما این انتقال صرفاً یک روند طبیعی جمعیتی نیست، بلکه پیامد مستقیم یک سلسله سیاست‌گذاری‌های ایدئولوژیک، اقتصادی و فرهنگی است که به‌جای آمادگی برای این تغییر، آن را انکار کرده و بار آن را به دوش ضعیف‌ترین نیروهای اجتماعی به‌ویژه زنان انداخته‌اند.

سیاست‌های جمعیتی جمهوری اسلامی، به‌ویژه پس از دهه ۹۰ شمسی، نه‌تنها متناقض و ناپایدار بوده، بلکه از بنیاد بر پایه بی‌توجهی به زیرساخت‌های مراقبتی و رفاهی بنا شده است. از یک‌سو، دولت با تبلیغ افزایش زاد و ولد، ایدئولوژی «فرزندآوری» را پیش برده و از سوی دیگر، هیچ برنامه جامع، پایدار و عدالت‌محوری برای سالمندان ارائه نکرده است. درنتیجه جامعه‌ای که در آن جمعیت سالخورده به‌سرعت رو به افزایش است، در حالی که ساختارهای مراقبتی، بهداشتی و خدمات اجتماعی یا وجود ندارند یا از کارایی افتاده‌اند.

بافت سنی ایران در حال پیر شدن است، اما سیاست‌گذار هنوز جوانی خیالی را تبلیغ می‌کند. به همین دلیل، بخش عمده‌ مسئولیت مراقبت از سالمندان-که در گذشته بر دوش گستره‌ای از خانواده‌های گسترده، محلات، یا نهادهای مذهبی سنتی بود- امروز به شکلی سازمان‌نیافته، فرساینده و تبعیض‌آمیز به دوش زنان طبقات پایین و متوسط منتقل شده است. 

زنان، به‌ویژه دختران مجرد یا زنان بی‌همسر، به شکل ساختاری و خاموش به مراقبت‌گران رسمی جامعه تبدیل شده‌اند؛ بدون دستمزد، بدون خدمات حمایتی، بدون بیمه و اغلب با بار روانی و عاطفی سنگین. این «تغییر بافت سنی» در غیاب سیاست‌گذاری دموکراتیک و رفاهی، نه فقط بحران سالمندی، بلکه بحران جنسیتی تولید کرده است. اکنون زنان نه‌فقط با تبعیض در بازار کار، نابرابری در خانه و خشونت‌های نمادین مواجه‌اند، بلکه نقش مراقبت‌گری هم به آن‌ها تحمیل شده است.

 این فرایند نه صرفاً توزیع ناعادلانه وظایف، بلکه نظمی از قدرت است که بدن زن را به ابزار انضباط اجتماعی تبدیل می‌کند. قدرتی که از طریق بی‌صداسازی، شرمسازی، تقدیس مادری و خانواده‌محوری، زنان را به بازوهای اجرایی بحران سالمندی تبدیل کرده است.

به‌بیان دیگر، تغییر بافت سنی نه فقط بحران جمعیتی، بلکه شکلی از خشونت ساختاری جنسیتی است. دولتی که حاضر نیست رفاه بسازد، در عوض بر دوش زنان جامعه‌اش ناتوانی خود را تحمیل می‌کند. این همان «مراقبت سیاه» است، یعنی جایی که زنان قربانی سکوت، وظیفه و فداکاری می‌شوند؛ جایی که بحران سنی، در غیاب سیاست‌گذاری عادلانه، به ابزاری برای استثمار زنان بدل می‌شود.

در نهایت، تغییر بافت اجتماعی و سنی ایران اگر بدون بازنگری ریشه‌ای در ساختار رفاه، نظام مراقبت و بازتوزیع عادلانه مسئولیت‌ها پیش رود، نه‌تنها بار اجتماعی-اقتصادی را بر زنان خواهد افزود، بلکه به تعمیق بی‌ثباتی اجتماعی، فرسایش سرمایه انسانی زنان و گسترش فقر روانی خواهد انجامید.

 

بردگی مراقبتی؛ تناقض تلخ زنانه

همانطور که اشاره شد در بستر جامعه ایران، جایی که همزمان ساختارهای سنتی و مدرن درهم تنیده‌اند، زنان به‌ویژه در نقش مراقب مادران و سالمندان، درگیر پدیده‌ای پیچیده و چندلایه شده‌اند که می‌توان آن را «بردگی مراقبتی» نامید؛ فرایندی که نه فقط کار جسمی و روانی آنان را تخریب می‌کند، بلکه عمیقاً با فقدان سیاست‌های رفاهی، ساختارهای جنسیتی و تحولات اجتماعی-فرهنگی پیوند خورده است.

این بردگی مراقبتی، محصول هم‌زمان تضادهای ساختاری و نابرابری‌های جنسیتی است، تضادی میان مناسبات سنتی که زن را مراقب «خانه و خانواده» می‌داند و مدرنیته‌ای که زن را در بازار کار و جامعه مدرن به‌عنوان نیروی فعال اقتصادی می‌شناسد. زنان امروز، همزمان باید مسئولیت‌های بی‌وقفه مراقبت از والدین سالخورده را بر دوش کشند و هم با فشارهای اقتصادی، شغلی و اجتماعی مواجه باشند که در قالب نظام مردسالار و نابرابر ایران به آن‌ها تحمیل می‌شود.
         

       

فشار مضاف بر زنان با فرار دولت

علاوه بر این در بررسی این وضعیت نمی‌توان غیاب اراده سیاسی و انسجام در سیاستگذاری رفاهی را نادیده گرفت. دولت با اولویت دادن به سیاست‌های ایدئولوژیک و کنترل جمعیت، از سرمایه‌گذاری در ساختارهای رفاهی و مراقبتی سر باز زده است. این فرار از مسئولیت، زنان را به بستر تضادهای جنسیتی و اقتصادی واگذار کرده و بار مراقبت را به‌عنوان بار اضافی بر دوش آنان تحمیل می‌کند؛ عملی که در واقع بازتولید همان روابط قدرت است که جنس زن را به ابزار و قربانی در مناسبات حاکم تبدیل می‌کند.

در نهایت، این بردگی مراقبتی، نقطه تقاطع تضادهای جنسیتی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است که هم زندگی زنان را در معرض فرسودگی و انزوای عمیق قرار می‌دهد و هم جامعه ایران را در چنبره بحران‌های جمعیتی و اجتماعی بیشتر فرو می‌برد. تا وقتی که این وضعیت به‌عنوان یک بحران ملی پذیرفته نشود و سیاست‌گذاری رفاهی و حمایتی در دستور کار قرار نگیرد، زنان مراقب همچنان قربانی فرسودگی نامرئی، نابرابری سیستماتیک و ساختارهای ضد رفاهی خواهند بود؛ واقعیتی تلخ که سکوت و بی‌توجهی رسمی، آن را تشدید می‌کند. اما این تناقض تنها بر دوش زنان سنگینی نمی‌کند؛ فقدان سیاست‌های رفاهی و حمایتی دولتی، این بردگی را نامرئی و ناپیدا کرده است. دولت ایران با غفلت نظام‌مند از ساختارهای مراقبتی رسمی، زنان را به تنها حاملان هزینه‌های مراقبت سالمندان تبدیل کرده است؛ هزینه‌ای که نه فقط مالی بلکه شامل فرسایش روانی، جسمی و اجتماعی است. در حالی که بسیاری از کشورهای جهان سوم و توسعه یافته برنامه‌های جامع حمایت از سالمندان و مراقبین آن‌ها را پیاده کرده‌اند، ایران همچنان از ارائه حداقل‌های رفاهی و حمایتی بازمانده است.

زنان در این شرایط، در برابر فشارهای چندجانبه‌ای قرار می‌گیرند، یعنی فشار خانواده و جامعه برای مراقبت، فشار اقتصاد ناپایدار برای کسب درآمد و فشارهای روانی ناشی از انزوای اجتماعی و فرسودگی. این فرسودگی نامرئی، نه فقط به شکل اختلالات روانی و جسمی بلکه در کاهش مشارکت اجتماعی، فعالیت‌های مدنی و حتی در خودکشی‌ها نمود می‌یابد؛ پیامدهایی که کمتر دیده یا شنیده می‌شوند چرا که همچنان نگاه جامعه و دولت به زن، عمدتاً در چارچوب سنتی «مادر و مراقب خانه» محدود مانده است. این مشکل کلان و بنیادین است. دولت نولیبرال و ساختار جامعه و خانواده مردسالار مسئولیت نمی‌پذیرند، از طرفی هم نمی‌توان به سیاست‌های سالمندستیز دولت تن داد، ولی این وسط نمی‌توان میلیون‌ها زندگی زنان را قربانی جاه‌طلبی دولت و خودخواهی مردان مسئولیت‌گریز کرد. باید در کنش و مبارزات سیاسی بر بازگشت به سیاست‌های رفاهی تاکید کرد و در جامعه هم به ارزش‌های تشریک مساعی اصرار ورزید و آنها را گسترش داد.