«قرار نیست به خاطر این ناملایمات عرصه را خالی کنیم»

فاطمە و سیلوانا، می‌گویند: همیشه استرس این را داریم که نکند دوباره کافه را پلمپ کنند و ما بیکار شویم. یا حتی به خاطر مسائلی پیش پاافتاده بازخواست شویم و تحت فشار قرار بگیریم. یعنی آن آرامش روانی لازم را؛ که برای جایی مثل کافه ضروری است، نداریم.

ساره زارع

کرج - تعداد کافه‌های شهرها روز به روز افزایش می‌یابد. ساده لوحانه خواهد بود اگر این امر را صرفا به دلیل علاقه‌مند شدن مردم به نوشیدنی‌هایی مثل قهوه بدانیم. چه بسا این امر بیش و پیش از هر چیز نشان از باز تعریف فضاهای اجتماعی و به پرسش کشیدن نظم جنسیتی قدیم دارد.

به شکل تاریخی مکان‌های عمومی‌ای مثل قهوه‌خانه مکانی مردانه بوده و عملا زنان از چنین فضاها و مکانهایی محروم بوده اند. این غیاب تاریخی زنان تنها مختص چنین مکانهایی نبوده و کلیت حیات اجتماعی و حوزه‌ی عمومی را در بر گرفته است. فضاهای عمومی شهرهای ما همواره در قرق مردان بوده و زنان از مشارکت در این فضاها منع شده‌اند. اما در زمانه‌ی حاضر و با شکل‌گیری فضاهای نوین شهری و ورود زنان به عرصه های عمومی، نظم قدیم به تمامی به چالش کشیده شده است. حال نه تنها این فضاها از ید قدرت مردان بیرون آمده بلکه تعداد زنانی که در چنین اماکنی مشغول به کارند گاه حتی از مردان بیشتر است.

کافه‌ها دقیقا یکی از همین اماکن هستند. محفلی برای پاتوق و قرارهای دوستانه که بیشتر باب طبع قشر جوان است. در اکثر موارد افراد شاغل در این کافه‌ها نیز جوان‌اند. و البته بسیاری از جوانان شاغل در این کار را دختران جوانی؛ که اغلب نیز دانشجو هستند، تشکیل می‌دهند. اگر بپذیریم که کافه شکل امروزی‌تر و مدرن شده‌ی قهوه‌خانه‌های قدیم است در واقع باید گفت، تسخیر این فضاها توسط زنان، نمادی از تحولات اجتماعی ست که در چند دهه‌ی اخیر شاهد بوده‌ایم. یا به بیانی استعاری‌تر باید آن را فتح یکی از قلعه‌های نمادین نظم مردسالارانه کهن به دست زنان امروز دانست.    

 

به این بهانه به سراغ فاطمه.س و سیلوانا.م، دو زن شاغل در یکی از کافه‌های شهر کرج رفته‌ایم و گفت‌وگویی با آنها داشته‌ایم.

فاطمه می‌گوید: ٢١ ساله و دانشجوی سال سوم هستم. بیش از هفت ماه است که در این کافه مشغول به کارم. کارم را دوست دارم و برای من دانشجو مناسب است. البته خانواده‌ام به دلیل مذهبی بودن شدیداً با کار کردن من در کافه مخالف بودند. آنها اصلاً تصور درستی از جایی مثل کافه نداشتند و از نظرشان چنین کارهایی بسیار مذموم بود. در واقع تصور می‌کردند که چه آنهایی که به کافه می‌روند و چه آنهایی که آنجا کار میکنند آدمهای علافی هستند که از نظر اخلاقی مشکل دارند. البته این فقط مخصوص خانواده‌ی من نیست و خیلی از خانواده های سنتی چنین نظری دارند. من ابتدا تلاش کردم نظرشان را تغییر دهم، اما وقتی فهمیدم این کار شدنی نیست خیلی محکم ایستادم و در آخر هم آنها به ناچار این قضیه را پذیرفتند.

 

سیلوانا ٢٠ ساله و دانشجوی سال دوم نیز می‌گوید: تقریبا یک سال است که اینجا مشغول به کارم. من هم واقعا کارم را دوست دارم. راستش من مشکل فاطمه را نداشتم. یعنی خانواده‌ام مشکلی با کار کردن من نداشتند. البته لازم است بگویم که من با مادرم زندگی میکنم و مادرم حتی مشوق من هم بود. مادرم خودش شاغل است و همیشه من و دوستانم را به کار کردن تشویق میکند. اعتقاد دارد که یک دختر باید از همان جوانی یاد بگیرد روی پای خودش بایستد و میگویید: تنها راه استقلال یک زن کار کردن است، زن نباید به خانواده متکی باشد، و این فقط در صورتی امکان دارد که به اصطلاح «دستش در جیب خودش باشد»،

 

«بسیاری از دختران و پسران جوان مشتاق کار در کافه‌ها هستند»

سیلوانا در این مورد می‌گوید: راستش فضای کافه نسبت به بسیاری از مکان‌های دیگر بازتر و آزادتر است. اینجا روابط اجتماعی گوناگونی امکان پذیر است و آدم با افراد متفاوتی آشنا می‌شود. دوستی‌های بسیار صمیمانه‌ای در همین محافل شکل می‌گیرد. مشتری‌های اینجا هم معمولا جوانان و افراد تحصیل کرده هستند. اینجا معمولا مکانی برای بحث های گونان است و آدم میتواند چیزهای زیادی از این گونه بحث‌ها یاد بگیرد. مثلا کافه‌ی ما بیشتر یک کافه‌ی هنری است و معمولا مشتریهای ما هم از دانشجوهای رشته‌های هنری هستند. خود من هم دانشجوی رشته‌ی گرافیک هستم. این فضای هنری جذابیت محیط کافه را چند برابر میکند. ضمناً خود کار هم به گونه ای ست که آزادی عمل بیشتری داری. معمولا روحیه ی همکاری هم بین کارکنان کافه بالاست و اصطلاحا جور همدیگر را میکشند. خود فضای کافه هم در قیاس با بسیاری از محلهای کار دیگر، زیباتر و انسانی تر است. هم به لحاظ طراحی فضای داخلی، هم دکوراسیون، هم نورپردازی، هم موزیک. همه‌ی اینها و خیلی چیزهای دیگر باعث میشود که جذابیت این کار برای جوانان بیشتر شود.

البته این همه‌ی ماجرا نیست. همچون هر کار دیگری، کافه نیز مشکلات خاص خود را دارد. فاطمه می‌گوید: خوب محدودیت‌هایی وجود دارد که گاه خیلی مشکل‌ساز می‌شود. مثلا در همین هفت ماهی که من اینجا کار می‌کنم دو بار این کافه را پلمپ کردند. ما مجبوریم به خاطر جلوگیری از تکرار این اتفاق هم در نوع پوشش خودمان چیزهایی را رعایت کنیم و هم گاهی اوقات همین را به مشتری‌ها بگوییم. این اصلاً چیز خوبی نیست. از طرفی خود ما هم معذب هستیم. از طرف دیگر مشتری هم ناراحت می‌شود و ممکن است دیگر به اینجا برنگردد. ضمناً همیشه استرس این را داریم که نکند دوباره کافه را پلمپ کنند و ما بیکار شویم. یا حتی به خاطر مسائلی پیش پاافتاده که بازخواست شویم و تحت فشار قرار بگیریم. یعنی آن آرامش روانی لازم را؛ که برای جایی مثل کافه ضروری است، نداریم. نکته‌ی دیگری که باید به آن اشاره کنم نوع نگاه عده‌ی بسیار کمی از مردم و همسایه‌ها و مزاحمت‌هایی ست که گاهاً ایجاد میکنند. در واقع  این عده‌، که اگر بخواهم رک بگویم معمولا به جایی دولتی وصل هستند، به اینجا مانند یک مکان بد نگاه میکنند. راستش این دوباری هم که کافه را پلمپ کردند به خاطر گزارشات همین عده‌ی ناچیز بود. گاهی اوقات هم همین عده با نگاه شماتت‌بارشان یا نیش و کنایه‌هایشان ما و مشتری‌های اینجا را آزار می‌دهند. میخواهم این را بگویم که مشکلات فرهنگی که ناشی از تضاد بین نسل جدید و قدیم است واقعا در خیلی جاها رفع شده و بیشتر مردم ما اکنون بسیار آگاهانه نسبت به حقوق شهروندی و حقوق زنان برخورد می‌کنند اما هنوز عده ای هستند که کماکان در آن فضای قبلی مانده‌اند و به نظر من اینها به جاهایی وصل هستند. خوب این ماجراها گاهی اوقات مثل مانع بزرگی بر سر راه ما ست. نمی‌دانم تا کی قرار است چنین برخوردهایی وجود داشته باشد و تا کی قرار است با این اعمال بخشی از جامعه را بیکار کنند و تحت فشار بگذارند اما خوب می‌دانم که ما قرار نیست به خاطر این ناملایمات عرصه را خالی کنیم. من خودم تجربه‌ی این کار را داشته‌ام و جلوی نسل پیشین با تفکرات سنتی ایستاده‌ام. آنهم در خانوده و مقابل نزدیک‌ترین و عزیزترین کسانم. درست است که کار سختی‌ست اما شدنی ست. مطمئن‌ام که این نسل جدید بالاخره راه خودشان را پیدا می‌کنند و در برابر این سختی‌ها و ناملایمات ایستادگی می‌کنند.