داستانی از درد و از دست دادن... آوارگان غزه بهای گزافی را پرداخت کردند
صفاء طافش، زن فلسطینی از فشارهای روانی ناشی از شرایط سخت و تحقیرآمیزی که در سایه جنگ خونین مداوم در نوار غزه تحمل میکند، رنج میبرد.
نغم کراجه
غزه - پس از سه دهه و هفت سال خدمت به عنوان ماما در بیمارستانهای نوار غزه، که در طول آن سالها در کنار فرزندان و نوههایم زیستم، امروز با از دست دادن نیمی از اعضای خانوادهام مواجه شدهام و نیمه دیگر در مراکز اسکان موقت و در شرایطی نامناسب و فاقد حداقلهای زندگی به سر میبرند. به چه وضعیتی دچار شدهایم؟ صفاء طافش با این سخنان دلخراش، وضعیت پس از جنگ را با لحنی متاثر توصیف نمود.
جنگ میان نیروهای اسرائیلی و حماس که از هفت ماه پیش آغاز شده، به یک بحران انسانی عمیق منجر گردیده، باعث آوارگی بیش از ۸۵ درصد از ساکنان نوار غزه شده و زیرساختها را به ویژه در بخش بهداشت و درمان به شدت تخریب نموده است. این وضعیت ناگوار، هزاران مجروح و بیمار را در شرایطی قرار داده که به درمان دسترسی ندارند.
صفاء طافش، شهروند ۶٠ ساله که از محله شیخ رضوان در نوار غزه به یک مرکز اسکان در شمال این منطقه آواره شده است، با بیان اینکه «علیرغم تهدیدات و فشارهای مستمر نیروهای اسرائیلی برای تخلیه مناطق شمالی و هجوم به سمت جنوب و ترساندن ساکنان با موشکها و بمبارانها، من ترجیح دادم که در خانه خود در کنار خانوادهام باقی بمانم با این باور که جنگ به زودی پایان خواهد یافت،» اظهار داشت: «اما وقایعی که رخ داد، به مراتب سختتر از آن بود که تصور میکردم.»
او در توضیح جزئیات شبی که خانهاش هدف حمله قرار گرفت، بیان کرد: «ما در هال کوچک خانهمان، که ۵0 آواره را در خود جای داده بود، خوابیده بودیم. تصور میکردیم که دستکم از حملات هوایی ناشی از خیابان اصلی در امانیم، اما این تصور کاملاً اشتباه بود. در شامگاه شانزدهم نوامبر، از نوه کوچکم خواستم چراغ را خاموش کند تا تلاش کنیم به خواب برویم. چند ثانیه قبل از اینکه او به انتهای هال برسد، موشکی بدون هیچ هشدار قبلی به طور ناگهانی ما را غافلگیر کرد. از شدت انفجار، نوهام به هوا پرتاب شد و اعضای بدنش در اطراف خانه پخش شدند. ما نیم ساعت در حال جستجو برای یافتن او گشتیم.»
او در حالی که اشکهایش از چشمانش سرازیر بود و در حسرت به گذشته مینگریست، افزود: در خانهام حدود ۵۰ نفر از اعضای خانوادهام حضور داشتند که بیشتر آنها مجروح شده بودند. من به اندازهی توان خود به آنها کمک رسانی کردم. دخترم در میان صحنهای خونبار جان سپرد، زیرا من قادر به درمان او نبودم و نتوانستم نفسهای آخرش را نجات دهم. او سه فرزند یتیم بر جای گذاشت که بزرگترین آنها تنها ۹ سال سن دارد. هر بار که به آنها مینگرم، تحت تأثیر احساسات عمیقی قرار میگیرم و به یاد آن واقعه میافتم. دلم تاب مقاومت در برابر فقدان دخترم و مشاهدهی نوههایم که در سنین کودکی یتیم شدهاند را ندارد.»
در حین ارائهی کمکهای اولیه به آوارگان مجروح در خانهای که توسط نیروهای اسرائیلی تخریب شده بود، او متوجه نشده بود که ران خودش هم خونریزی دارد. او با بیانی جدی گفت: «زمانی که به اتاق باقیماندهی خانهام پس از حمله رفتم، با احساس شدید تهوع مواجه شدم و توانایی ایستادن بر روی پاهایم را نداشتم. عبایی که بر تن داشتم بر بدنم سنگینی میکرد. تصور میکردم که این سنگینی ناشی از آب است، نه خون. اما دخترم متوجه شد که من خونریزی دارم و در رانم یک سوراخ گرد و خونی به وجود آمده که ناشی از ترکشها است.»
هنگامی که وضعیت جسمانیاش رو به وخامت گذاشت، به دلیل بمباران مداوم منطقه توسط نیروهای اسرائیلی در آن شب، امکان دسترسی به نزدیکترین بیمارستان یا کلینیک تخصصی برای او میسر نبود، و در نتیجه مجبور شد تا همراه با بازماندههای خانوادهاش تا طلوع آفتاب در خانهی یکی از همسایگان اقامت کند . او ادامه داد: «تا ساعات پایانی شب خونریزی داشتم، تا اینکه مقدار زیادی پنبه پزشکی را در سوراخ رانم قرار دادم تا خونریزی را متوقف کنم. هیچ گزینهای دیگری در اختیار نداشتم.»
هنگامی که صبح فرا رسید، خانواده صفاء طافش تصمیم گرفتند به مرکز اسکان موقتی که در نزدیکی خانه ویرانشدهشان واقع شده بود، پناه ببرند. این اقدام بعد از آن انجام شد که نیروهای اسرائیلی منزل آنها را ویران کرده بودند، و آنها نیازمند تصمیمگیری بودند که آیا به جنوب بروند یا در شمال ویرانشده باقی بمانند. صفاء با عمقی از نگرانی توضیح داد: «پسرم توصیه کرد به جنوب کوچ کنیم، اما من به دلیل ترس از خیابان الرشید، که دشمن ادعا میکند امن است ولی به غیرنظامیان خیانت میکند، این پیشنهاد را رد کردم. من از از دست دادن باقیمانده اعضای خانوادهام به شدت هراس داشتم.»
او اضافه کرد: «بیش از پنج ماه است که در یکی از مدارس شمالی اقامت دارم و مکرراً از خود میپرسم که این کابوس چه زمانی به پایان میرسد؟ پیش از این، من غذای آماده را به خانه میبردم و به افراد نیازمند غذا میدادم و به آنها کمک میکردم. اکنون خودم در صف دریافت کمکها ایستادهام و در تلاش هستیم منبع درآمدی پیدا کنیم تا بتوانیم روزانه لقمه نانی برای فرزندان و نوههایم فراهم کنیم. حس خواری و ناتوانیای که هماکنون تجربه میکنم، قابل وصف نیست.»
او توضیح داد که به دلیل سیاستهای تبعیضآمیز و سرکوبگرانهای که توسط گروههای اداری در مراکز اسکان اعمال میشود و رفتار نامناسبی که با آوارگان دارند، هنگام دریافت کمکها به طور کامل حقوق خود را دریافت نمیکند. این شرایط احساس خواری و توهین را در وی تقویت میکند.
او با صدایی که بازتاب دهنده گذشته بود، به نظر سرگردان آمد و گفت: «پس از هفت ساعت کار، به خانه بازمیگشتم و همه چیز به راحتی در دسترسم قرار داشت. هرگز گرسنگی، فقر، و ستم را تجربه نکرده بودیم. چه کسی باور خواهد کرد که در طی این هفت ماه، ما همه این رنجها را متحمل شدهایم؟»
صفاء طافش گاهگاهی به خانه ویرانشدهی خود بازمیگردد و بر فراز ویرانهها ایستاده، دچار حملات شدید گریه و بغض میشود. او با اندوه عمیق میگوید: «هر بار که برای دیدن خانهای که برای ساختن هر وجب آن زحمت کشیدهام میروم، از شدت غم اشک میریزم. دخترم که به آنجا پناه آورده بود، در همان مکان کشته شد. هرگز نمیتوانم از تلخی از دست دادنها رهایی یابم، زیرا جانهای از دست رفته هرگز جبران نخواهند شد.» او همچنین خاطرنشان کرد که در دورهی اخیر چندین جلسهی حمایت روانی و امدادی با همتایانش در مرکز اسکان برگزار کرده است که به کاهش فشارهای روانی وی و ادغام مجددش در محیط پیرامونش کمک کرده است.
او تأکید کرد که با وجود قدرت و استقامت بینظیری که زنان فلسطینی نشان دادهاند و تعداد زیاد قربانیهایی که در این راه دادهاند، آنها در این جنگ بهای سنگینی پرداختهاند. وی از جوامع بینالمللی درخواست کرد تا برای پایان دادن به درگیریها و بازگرداندن صلح به منطقه، تلاشهای جدی و مستمری انجام دهند.