شعری برای ژینا امینی

مهسا را کاشتند

مهسا را کُشتند

نه،

مهسا را کاشتند 

در رگ خلق

در غرور تن فریاد و نبرد

بی خبر از آنکه

ترس زن خنجر گشت

بر گلوی جلاد. 

مهسا ابر شد  مستانه غرید

بر سر  راه جنایت

و به آواز بلند

همه جا راز او  را

نام شرر خیز او را

به قیام افراشتند.

مهسا خنجر شد

مهسا پرچم رزمندگی هر زن شد

ای تو ایران زن و

             آهنگِ به بیداری من  

من که دردمند ترین مهسایم

من که آشفته تر از  کوچه ی واویلایم

باید اینجا که جنایتکده‌ ای ست

گورکنان بهر  زنان پیدا اند

همزمان با همگان برخیزم.

م. آژن